روزهای اول

بنام خدا

روزهای اول


دیدن باغ ارم رنج سفر دو روزه را از تنمان برداشت.
قبلاً در کتاب (غمگین‌ترین کفش‌های عشق)رجبعلی اعتمادی چیزهایی در مورد باغ ارم خوانده بودم ولی خودتان می‌دانید (شنیدن کی بود مانند دیدن )
حالا که پس‌از ۳۰ سال در مورد باغ ارم دست به قلم برده‌ام با خود می‌گویم ای‌کاش قدری زودتر چشممان باز می‌شد. دغدغه‌ی نداشتن خوابگاه و فکر پاس کردن درس‌ها و هزار اندی اندوه یک طرف و تصور داشتن آینده‌ای روشن یک‌طرف.
برای خود هدف عالی در رؤیاها ساخته بودیم که نگو و نپرس.


دور از انسانیت است اگر همشهری‌ها و دوستان جدید را که در استقرار و راهنمایی های دیگر به ما کمک کردند فراموش کنیم .
ما ابتدا به‌سبب آشنایی (دایی)با (بازپرس) در فلکه گاز به‌منزل بازپرس رفتیم.
همین‌که بازپرس را دیدم گفتم این آقا (کتاب‌فروشی نیما)است ما در نقده بازپرس را بنام کتاب‌فروشی نیما می‌شناختیم
بعداً (محرم)به سراغ ما آمد و ما را به خوابگاه برد. بادکنک رؤیایی که من در ذهن خود از خوابگاه ساخته بودن با سوزنی به باد رفت .
من خیال می‌کردم خوابگاه اتاقی ست رؤیایی با ۴ دانشجو و با امکانات فرش و ۲ تختخواب دوطبقه و میز مطالعه و لوکس(آره جون خودت)😁 و رروی میز پر از مجلات علمی و قفسه ی کتاب و یک اتاق پر از مهربانی و همدلی.
ولی وقتی از آسانسور خوابگاه قدس وارد طبقه ٩ شدیم غار بورابورا در نظرم مجسم شد که انسانی اولیه کنار اجاق‌گاز در حال برداشتن کتری آبجوش بود.

سپس وارد اتاق(احد) شدیم.از کجا می‌دانستم در آن اتاق تا آخر دوران دانشجویی ساکن خواهم شد

بزرگ‌ترین موفقیت من در آن زمان قبولی در کنکور بود و هم‌زمان بزرگ‌ترین اشتباه من در آن زمان این بود که خیال می‌کردم اگر به دانشگاه دولتی بروم خیلی موفق خواهم شد.
( پیام نور) بغل گوش ما با چراغ‌های خاموش نوری روشن کرده بود به وسعت دل‌های عاشق .ولی ما نمی دیدیم.
یکی نبود به ما بگوید آدم عاقل! موفقیت بستگی به نیروهای درونی و اراده و تلاش و برنامه‌ریزی خودت دارد نه عوامل بیرونی.
به‌هرحال دانشگاه شیراز هم رؤیایی بود که دیدیم و در آن زندگی کردیم.


یکی از رویایی‌ترین خاطرات آن زمان جلسه معارفه دکتر مردانی بود.
آگهی زده بودند (جلسه معارفه دانشجویان ورودی سال ١٣٧١روز چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح )ما که غریبه بودیم و قرار بود تا آخر ترم آن‌جا بخوریم و بخوابیم در جلسه حاضر شدیم ولی اهالی ولایات نزدیک جیم زده بودند.
دکتر باابهت خاصی در کلاس حاضر شد و گفت: آقایان شما فردا وکیل و قاضی می‌شوید باید وقت‌شناس باشید چرا در جلسه حاضر نشدند به دوستانتان پیغام برساند که همین جلسه (با اشاره دست) در هفته آینده همین روز همین ساعت همینجا تشکیل خواهد شد.

سپس گفت درمورد خانم‌ها که از ما سوال می‌کنند ما در آینده با رشته حقوق چکاره خواهیم شد .این چه سؤالی ست می‌پرسید. خانم‌ها در آینده وکیل و قاضی و سردفتر می‌شوند .
عید سال ١٤٠١ که با دکتر تلفنی صحبت می‌کردم به ایشان گفتم:( شما جزء نادر مردانی هستید که هرگز فراموش نخواهید شد.)

بچه بودیم و بدون راهنما.(هنوزم هستیم)
همان ترم اول کتاب وحشتناکی به ما دادند به نام(مقدمه علم حقوق)دکتر کاتوزیان.
کتاب رو چندین‌بار خوندم .
سردر نیاوردم .قسمت دوم کتاب آسان بود.
وای گفتم این دکتر کاتوزیان یا مرده و یا خیلی باید پیر شده باشد.
سال ٧٢ که کاتوزیان به شیراز آمد دیدم استادی ست رعنا قدبلند و کشیده با موهای جوگندمی و با قیافه مهربان بعداً در زندگی‌نامه‌اش که خواندم متوجه شدم آقا ناصر قهرمان والیبال و بسکتبال بوده .
همونجا هم دیدم توصیه کرده (مقدمه علم حقوق را بعد از لیسانس گرفتن هم بخونید)

بعداً سوادم که کمی زیاد شد گفتم ای‌کاش اون مقدمه علم حقوق را ترم آخر تدریس می‌کردند و به‌جای آن کتابی تهیه می‌شد که شامل آموزش برنامه‌ی ۴ ساله و حتی تا دکترا و همچنین آموزش نحوه شرکت در امتحانات شغلی و بازاریابی( شکم صاحاب‌مرده نون می‌خواد) در آن گنجانده می‌شد و قدری مسائل اخلاقی و تربیتی.

که لااقل در مقابل استادان پررویی نکنیم و بلبل‌زبانی نکنیم . بعداً که وکیل و قاضی شدیم یکسری اصول اخلاقی را رعایت کنیم ولی ما که در شورای‌عالی انقلاب فرهنگی و برنامه‌ریزی درسی نبودیم. ما یک آدم ساده هستیم که کسی به حرف ما گوش نمی‌دهد.
سال‌های اخیر به ۵ -۶ نفر از دانشجویان جدید به توصیه خانواده‌هایشان این‌ها را گفتم .خدا شاهده انگار با دیوار صحبت می‌کردم👅

هر کسی با بقچه ای آمده بود.
بقچه ی من یک کیف سامسونت روسی بود که ۱۲۵۰ تومان خریده بودم .
بقچه ی من پر از کتاب بود .
دیوان شهریار و حافظ قرآن کریم و این‌ها.
انگار شیراز از این کتاب‌ها نداشت و انگار می‌بایست حتما کتاب‌ها را با خود داشته باشیم.
گفتم که راهنما نداشتیم.
همان روزهای اول به ما گفتند دکتر جعفری حقوق اساسی تدریس می‌کند و ۴ تا سوال بیشتر طرح نمی کند و چون چشمانش ضعیف است باید درشت درشت بنویسید و الا نمره نمی‌دهد نمی‌دهد .اتفاقاً همان روزهای اول همان ۴ سوال لو رفت.😁😁😁😁

هر روز صفی طولانی جلوی امور خوابگاه ها به ریاست ساسانی تشکیل می‌شد و دانشجویان جدید با داشتن نامه ای در دست به دنبال خوابگاه بودند یکی از بچه‌های کلاس از روحانی محل نامه ای برده بود و دیگری از استانداری.
ولی به هیچ‌یک توجهی نشد.
بعضی‌ها در مسافرخانه‌ها مستقر شده بودند و برخی دیگر مثل ما در خوابگاه پیش دوستان .
ما موقت به کمک (محرم)در اتاق (آقا ولی) مستقر شدیم.
خودمان اضافه بودیم بقیه هم قاطی ما شده بودند .
اتاق آقا ولی یک‌نفره بود خودش اون روزها در اتاق( رضا سلیمانی) مستقر شده بود .محرم به ما گفته بود اتاق خودش است و سال‌های بعد فهمیدیم اتاق آقا ولی بوده (سال٨٩ رفتم آقاولی رو در شهرداری یافت آباد یافتم)

به‌هرحال بازپرس در تپه تلویزیون نزدیک کنسولگری هندوستان خانه‌ای اجاره کرد من و دایی و صالح رفتیم آن‌جا. با پول پیش ۲۵۰ هزار تومان و کرایه ۱۷ هزار تومان که خیلی بود.
بازپرس نه قرارداد نوشته بود نه پول پیش داده بود و نه کرایه داده بود و نه چک داده بود بازپرس الکی بازپرس نشده بود .
بازپرس بعداً طبقه دوم خانه کلنگی را در خیابان گل ابریشمی کوچه ترانس برق اجاره کرد و ما به آن‌جا کوچیدیم امروز ۱۰ آذر ١٣٧١ . بازپرس فقط کرایه یکماه منزل قبلی را داد که برای هرکدام ما ٤٥٠٠تومان جریمه بود


ت‌ی‌م‌ورزم‌ان‌ی

تسلیت

عبدالعلی منفرد

 

ورودی 71حقوق بابلسر بود منتقل شده بود شیراز و با ما همکلاسی شده بود امروز 30تیرماه به علت ابتلا به کرونا مرحوم شد

به خانواده ایشان و همه همکلاسی ها فوت جانگداز ایشون رو تسلیت عرض می کنیم

واقعا ناراحت کننده س

 

متن ، اس ام اس و جملات عرض تسلیت جدید صمیمی و رسمی 99 - 2020

 

روز اول شیراز

روز اول شیراز 

 

 

__________________________________

 

روزی که رفتیم شیراز، اواخر شهریور بود.هوا گرم بود.تو ترمینال کیوسک تلفن سکه ای پیدا کردیم. ایرج به امیرعلی زنگ زد. ایرج می گفت امیرعلی شیراز خونه داره. می ریم پیش امیرعلی. امیرعلی آدرس داد بریم جلوی پارک آزادی در فلکه گاز.

 ایرج شده بود بزرگتر ما. سوار تاکسی شدیم رفتیم.

جلوی پارک با ساکهامون منتظر ایستادیم تا امیرعلی بیاد. 

 ما که از آذربایجان اومده بودیم ،کاپشن پوشیده بودیم. نمی دونستیم هوای شیراز خیلی گرمه. مردم به ما چهارچشمی نگاه می کردند. 

دیدم امیرعلی اومد. شلوار مشکی و پیراهن سفید.مثل همیشه. ما امیرعلی رو به اسم (کتابفروشی نیما) می شناختیم. اینجا آقا برای خودش کتابفروشی داشت. امیرعلی دانشجوی مدیریت بازرگانی بود.

 

با هم رفتیم خونه امیرعلی تو فلکه گاز. طبقه همکف بود. واحدی بود با چند اتاق. امیرعلی خونه رو خودش اجاره کرده بود و هر اتاق رو به ی بابایی اعم از دانشجو و غیر دانشجو اجاره داده بود. کرایه خودش مجانی می افتاد. شاید هم ی چیزی هم سود می کرد. خدا می دونه. شاید. 

 

اولین بار بود با محیط دانشجویی آشنا می شدیم. اونجا که رسیدیم ی دانشجویی اومد دنبالمون. اسمش محرم بود. ایرج می شناختش. اومد و محترمانه خوش و بش کرد. سپس ما رو برد دم جهاد دانشگاهی. 

دیدم اونجا روی ی مقوایی نوشته اند که ثبت نام یک هفته به تاخیر افتاده. یک سری کاغذ چسبونده بودند برای جابجایی دانشجو. از این دانشگاه به اون دانشگاه.

 

اسم محرم رو قبلا شنیده بودم. از پرویز محمدی شنیده بودم. وقتی باهاش مشورت کردم که اولویت دومم حقوق شهید بهشتی باشه یا شیراز ، بهم می گفت که اولویت اول شیراز باشه.می گفت وقی با اردوهای ورزشی می ریم شیراز دلمون نمیاد برگردیم. بعدش گفت محرم اونجاس. برای حسن ختام هم لبخند ملیحی روی لبای پرویز گل کرد.

بعدا که به محرم حرفهای پرویز رو تعریف کردم خندید. گفت پرویز گفته محرم شیراز را آباد کرده شما هم برید اونجا را آباد کنید. محرم کلی خندید.

 

فکر نمی کردم به این زودی شیراز رو ببینم و برم حافظیه و سعدی. 

 

آره، روی مقوایی نوشته بودند که ثبت نام یک هفته عقب افتاده.هنوز غروب نشده بود. از همون خیابون ساحلی محرم ما رو برد خوابگاه قدس. سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه نهم. وارد سالن که شدیم انگار وارد غاری باستانی و تاریک شده بودیم. سالن چراغ نداشت. اجاقی در سالن بود و کتری سیاهی روی یکی از شعله اجاق داشت قل قل می کردم. بهش گفتم :"عموجون دمت گرم! "

اونم به من گفت :"بفرمایید آب جوش! "

 

 

رفتیم یکی از اتاقها. ما رو محرم به دوستاش معرفی کرد. گفت اینا سال اولی ن. تبریک و خوش آمد گویی شروع شد. هنوز ننشسته برخاستیم. 

منو باش که در مورد خوابگاه چی فکر می کردم. فک می کردم خوابگه بهشته. مدینه فاضله س. من چی می دونستم اونجا چه خبره. یکی از بچه ها که بعدها یعنی سالهای بعد که باهاش هم اتاق شدیم می گفت خوابگاه یعنی محل خواب. یعنی باید بگیریم بخوابیم. بچه بوانات بود.

از خوابگاه برگشتیم هوا تاریک شده بود. ما غریب بودیم. هنوز شیراز با ما ایاق نشده بود. کسی نبود به زبون ما گپ بزنه. اولین بارمون بود لهجه زیبای شیرازی می شنیدیم. من به یاد آقای ده بزرگی ، شاعر شیرازی بودم که تو شیراز ببینیمش. با احد آقا اولین بار تو نیشابور آشنا شده بودم. بعد این دیدار در همدان اتفاق افتاد. سال بعدش در رامسر. الان هم اومدیم شیراز. می گفتند شهر شعر و شرابه. ما که الکلی نیستیم خدایا. 

شب دوباره برگشتیم خونه امیرعلی. شام ، دانشجویی بود. ترکیب خوشمزه ای از تخم مرغ آب پز و سیب زمینی و پیاز داغ والسلام. 

صبح تصمیم به بازگشت گرفتیم. باید می رفتیم برای خودمون وسایل می آوردیم. تاکسی گرفتیم رفتیم ترمینال. تاکسی پنجاه تومان کرایه طلب می کرد از ما. ایرج سی تومان بیشتر بهش نداد.اونم بعد از کلی جر و بحث. 

دیروز که از ترمینال اومده بودیم فلکه گاز ، تاکسیو پنجاه گرفته بود. امیرعلی به ایرج اون روز گفت یادم رفت بگم بیشتر از بیست تومان به تاکسی ندی. ایرج یادش مونده بود.تاکسیو به ایرج گفت :( بزار راهنمایی ت کنم ، از این به بعد هر وقت تاکسی سوار شدی اول کرایه تو بو گو! ) 

 

زدیم رفتیم بلیط گرفتیم برای تهران. نمی دونستیم باز هوای جنوب خیلی گرمه. بلیط برای اولین ماشین گرفتیم. برای ساعت ده. به به. پدرمون دراومد تو جاده شیراز از گرما. اونم با اتوبوسهای اون وقت. وای چقدر گرم بود. داخل اتوبوس هم مثل تنور بود. 

 

 

 

یادش بخیر!

 

 

تیمورزمانی ۱۳۹۵/۰۸/۱۳

 

 

__________________________________

نه از ماهرویان وفا دیده ام

نه از ماهرویان وفا دیده ام

مبارکه آقا

مبارکه آقا

شاصادقی هم به آرزوی خودش رسید و مزدوج شد بهش تبریک می گیم خیلی بهش می گفتم محمودجان  ولی گوش نمی کرد م 

ییاد عروسی آقای رنگین کمان افتادم . 

به جای عروسی یکی سخنرانی می کرد  یکی شعر می خوند (اون من بودم . تو جشن عروسی آخه مگه شعر می خونند) بچه بودیم نمی دونستیم که . کوکمون کردند و یه شعر عرفانی خوندیم ............


خانم عليخاني

گفتگوی بسیار خواندنی چارقد با یکی از زنانِ جهادگرِ حاضر در محاصره سوسنگرد

آن زمان ما را بعنوان خواهر می‌شناختند

       زن ایرانی در دوره های مختلف غیرت و حمیت خود را به نمایش گذاشته است. یکی از آن عرصه ها جنگ تحمیلی بود که به عنوان تاریخی روشن، در سوابق زن مسلمان و محجبه ایرانی درج شد و یادآور زنان صدر اسلام گردید و نشان داد که حجاب و متانت مانع حضور اجتماعی زنان نیست.

      در همین راستا گفتگویی داشتیم با خانم مرضیه علیخانی . ایشان متولد سال ۱۳۴۱ می باشند. در سالهای ۶۶ تا ۶۹ در حوزه علمیه مشغول به تحصیل بوده اند. در سال ۷۵ در رشته حقوق از دانشگاه شیراز را فارغ التحصیل می شوند و در حال حاضر وکیل پایه یک و همچنین مشاور رئیس دانشگاه شیراز؛ جناب آقای دکتر مؤذنی در امور بانوان می باشند. در دی‌ماه سال ۶۰ ازدواج کرده و الان دارای چهار فرزند هستند..

در زمان انقلاب چه فعالیت هایی داشتید؟

            زمان انقلاب ۱۶ سال داشتم و کلاس دوم دبیرستان بودم. مثل همه مردم در راهپیمایی‌ها و تجمعات مدرسه شرکت می‌کردم و در ساماندهی راهپیمایی‌ها حضور فعال داشتم.

چند ماه جبهه بودید؟ کجاها رفتید؟ چه اتفاقاتی افتاد؟

           بلافاصله بعد از تشکیل اولین گروه‌های جهاد سازندگی در سال ۵۸ ، عضو شدم و خدمات پزشکی بهداشتی درمانی برای روستاها انجام می دادم. در شهریور ماه سال ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد تازه دیپلم گرفته بودم. در آن زمان به کمیته امداد درمان و جهاد مراجعه کردم و درخواست اعزام و حضور در جبهه کردم. در مهر ماه ۱۳۵۹ از طریق کمیته امداد درمان جهاد سازندگی به منطقه اعزام شدم.

              ۱۸ مهر ماه وارد اهواز شدم اوایل جنگ بود. اوج درگیری‌های نظامی در مناطق اهواز آبادان و خرمشهر. تا خرداد ماه ۶۰ چند ماه اهواز بودیم. در اهواز در ستاد پشتیبانی جهاد، کارهای خدماتی انجام می‌دادیم. سریع وارد بیمارستانمان نکردند. حدود یک ماه در ستاد پشتیبانی جبهه در اهواز ماندیم که با اصرار خودمان و یکی دیگر از دخترها، ما را به سوسنگرد فرستادند.

                آبان‌ماه همزمان با دهه اول محرم بود. یک ماه اول در اهواز، فعالیتمان بیشتر خدمات پشت جبهه بود. تدارکات و آماده‌سازی آذوقه، برای تهیه و تعمیر لباس‌های رزمنده ها و کلا کارهای پشتیبانی انجام می دادیم. در ستاد پشتیبانی استان فارس، شش نفر بودیم. سه نفر به سوسنگرد، منتقل شدند و سه نفر هم به آبادان. به اهواز که اعزام شدیم سوسنگرد در محاصره بود و وضعیت منطقه خوب نبود. به اصرار خودمان از بیمارستان اهواز به بیمارستان سوسنگرد اعزام شدیم.

                    چند روزی از آزادسازی سوسنگرد گذشته‌بود و تقریبا منطقه آرام بود. اما مجددا حملات دشمن شروع شد و مجددا منطقه محاصره شد و قبل از محاصره ما به دلیل حملات دشمن و بیم اسارت منطقه را ترک کردیم و به اهواز برگشتیم. در سوسنگرد کار امداد و نجات انجام می دادیم. رزمنده‌هایی که در مناطق اطراف مجروح شده بودند و می‌آوردند یا افرادی که در روستاهایی که بمباران شده بود و مجروح بودند را می‌آوردند، ما هم در کنار کادر پزشکی بیمارستان به پرستاری از این مجروحان می پرداختیم.

                 روز سوم چهارم بعد از شدت حملات دشمن، کارهای ما هم خیلی سنگین‌تر شده بود. یک هفته سوسنگرد بودیم مجددا به اهواز برگشتیم. در اهواز در بیمارستان های سینا و گلستان و فجر اسلام به کار امداد و نجات مشغول بودم. یکی دو بار هم به آبادان منتقل شده بودیم و دوباره اهواز برگشتیم. فعالیت های امدادگری داشتیم و کارهای فرهنگی هم داشتیم.

               از روابط عمومی سپاه، تراکت‌های تبلیغاتی می‌گرفتیم و در بیمارستان پخش می‌کردیم. مناسبت‌های خاص را جشن می‌گرفتیم و برنامه می‌گذاشتیم. شب های جمعه دعای کمیل داشتیم. مراسم دعای توسل و زیارت عاشورا می گرفتیم. مراسم‌ها و فعالیت‌های تبلیغاتی هم برای مجروحین بود و هم برای پرسنل بیمارستان. خرداد سال ۶۰ به شیراز برگشتم. دی ماه سال ۶۰ ازدواج کردم و مجددا با همسرم به اهواز برگشتیم. ایشان جبهه بود و من هم در اهواز در ستاد پشتیبانی جبهه فعال بودم.

پس باید خاطرات زیادی داشته باشید.

               بله؛ چند روزی که سوسنگرد بودیم همه اش خاطره بود. یعنی مسائل و اتفاقاتی که می افتاد برخوردهایی که با رزمنده ها داشتیم همه به یادماندنی است و مکتوب شده است. مخصوصا خاطرات چند روز محاصره سوسنگرد برایم همیشه به‌یاد ماندنی‌است و به‌جرأت می‌توانم بگویم که مسیر زندگی من را همان خاطرات و همان روزها مشخص کرده است.

در محور معنویت و صحنه‌های ایثار و فداکاری دختران زمان جنگ، چیزی هست که شما شاهد بوده باشید و بخواهید برای خوانندگان نشریه بفرمایید؟

              حضور خواهران در جبهه برای رزمنده‌ها نقش مثمرثمری داشت. رشادت و ایستادگی زن‌ها را که می‌دیدند دلگرم می‌شدند و رزمنده‌ها از حضور و فعالیت‌های خواهران در پشتیبانی جبهه و در بخش امدادرسانی روحیه می گرفتند.

               در هشت سال دفاع مقدس زنان، درس‌هایی دادند که هیچ کس انتظار انجام آن‌را نداشت. زنان در زمان جنگ ثابت کردند که زن مسلمان صاحب توانایی‌هایی‌است که می تواند معرف پایگاه و جایگاه زن در اسلام باشد. در زمان جنگ و هشت سال دفاع مقدس دیدیم که اگر مردان در عرصه نبرد و رویارویی با دشمن فعال بودند زنان در سه محور فعال بودند.

               اول حضور مستقیم زنان در جبهه پشتیبانی و جبهه خدمات رسانی ، دوم فعالیت هایشان در امداد رسانی بود و سوم دختران و زنان بسیاری بودند که در روستا یا شهر خود تا آخرین لحظه جنگیدند و بعضا اسیر یا شهید یا مجروح شدند. دیدن دختران جوانی که به دور از ترس و واهمه از مرگ و معلولیت در زیر بمباران و انفجار توپ و خمپاره به فعالیت و امداد رسانی مشغول بودند روحیه رزمندگان خسته را تقویت می کرد.

چه شباهت‌هایی بین دختران امروزی با دختران زمان دوران دفاع مقدس می بینید؟ آیا آن روحیه ایمان و رشادت و پشتیبانی در دختران کنونی هم هست؟

             ارزش‌هایی که ما به آنها معتقد بودیم باعث می‌شد که ما علاقمند و پی‌گیر به مسائل انقلاب و اسلام و نظام باشیم. در دختران امروزی هم در بین دانشجوها، مذهبی‌ها و هیئتی‌ها، ایده‌ها عالی‌است. دیدگاه عالی‌است. ما خیلی از مسائلی که مورد توجه جوان‌هاست، برایمان مهم نبود.

            روزمرگی‌هایی که الان خیلی‌ها درگیرش هستند، مهم نبود. مسئله لباس و مُد مطرح نبود. لباسمان باید فقط حجاب می‌داشت. اما امروز حتی دختر مذهبی هم میخواهد روی مُد باشد. لباس‌هایش با هم سِت باشند. برای خیلی از مذهبی‌ها روی مُدبودن اولویت است.

اگر جنگ بشود یا شرایط کنونی عوض بشود و در حالت اضطرار و آماده‌باش قرار بگیریم آیا فکر میکنید اولویت همین قشر از بچه های مذهبی ممکن است عوض بشود؟ امکان دارد که تنها اولویت و دغدغه‌شان بشود دفاع از کشور و نظام و انقلاب؟

                در همان زمان ۱۵-۱۶ سالگی دوستان ما سرگرمی‌های دیگری داشتند که برای ما جذاب نبود. ما دوست داشتیم یک سری فعالیت‌هایی داشته باشیم که واقعا نقش مثبت داشت و می خواستیم مثمرثمر و سودمند واقع بشویم. الان هم باید دید هر کس چقدر می تواند از خودش مایه بگذارد. مقایسه کنیم ببینیم آیا بچه‌های امروز هم حاضرند از خودشان مثل جوان‌های آن زمان مایه بگذارند یا فعالیت هایشان در حد فعالیت‌های روزمره و در حد نشست و سمینار و همایش هست؟

            آیا اگر موقعیتش باشد حاضرند خودشان رو به آب و آتش بزنند؟ یک وقت میبینی یک برنامه‌ای‌است ودر حالت عادی انسان مشتاق هست به انجامش. اما در حالت اضطرار چه؟ آیا حاضرند؟ مثلا ما آن‌موقع با گروهک‌ها درگیر می‌شدیم و از اسلام دفاع می‌کردیم. الان هم همین شرایط هست. خیلی از مذهبی‌ها هستند که در مسائل اجتماعی و سیاسی دخالت نمی‌کنند و وارد نمی‌شوند. الان هم میتوان تشخیص داد که هر کس چقدر حاضر است از ایده و خواسته‌های شخصی خودش برای حفظ انقلاب و نظام و اسلام، بگذرد.

دختران امروز چگونه می توانند این علاقه و آرمانگرایی را در خودشان به وجود بیاورند. این بصیرت را در خودشان به وجو بیاورند که اگر شرایط عوض شد و نیاز بود مثل شماها مرد میدان باشند؟

              روی خودشان کار کنند. از نظر اخلاقی روی خودشان کار کنند. مثلا مساله حجاب که الان مطرح است. الان بدحجابی است آن زمان بی‌حجابی بود. انقلاب شد که بلافاصله همه چیز عوض نشد. در اداره‌ها و بیمارستان‌ها، هنوز پرسنل بی‌حجاب بودند. ما که حجاب داشتیم را مسخره می‌کردند. این‌گونه فشارها روی ما بود، ولی ما تحمل می‌کردیم، هیچ تأثیری این حرف‌ها روی ما نداشت. برای خودمان حل کرده بودیم. اصلا کسر شأنمان نمی‌شد. در اوج بی‌حجابی ما حجاب داشتیم، از اسلام و حجابمان دفاع هم می کردیم.

                     ما مقید بودیم به تقوای چشم. معتقد بودیم که این چشممان همه جا را نگاه نکند. این چشممان هر چیزی را نبیند. هر جایی نچرخد. چون چیزی که از کانال چشم وارد ذهن شود، روی ذهن انسان تأثیر می گذارد. دیگر ذهن نمی‌تواند آمادگی برای مسائل معنوی داشته باشد. واقعا مقید بودیم به تقوای چشم.

                   ما مقید بودیم به تقوای چشم که حتما این مساله را رعایت بکنیم. در برخورد با نامحرمان حتما حریم را حفظ می‌کردیم. اما این الان یک چیز بی‌مفهومی‌است بین قشر جوان. بازگو شود خیلی‌ها حتی از قشرهای مذهبی می‌خندند. ما به حریم خیلی مقید بودیم.

                   مورد دیگر مسأله کنترل زبان بود. روزه سکوت می‌گرفتیم. خودمان را تعلیم می‌دادیم که همه حرفی نزنیم. مورد بعدی نماز بود. نمازهای با سجده‌های طولانی که زن‌ها و دخترها آن‌زمان به‌جا می‌آوردند، همه در جهت انتخاب درست و در راه راست قدم گذاشتن تأثیر داشت. خودسازی از نظر ما اولویت اول بود که مهمترینِ آن، کنترل زبان و کنترل چشم است.


                 ما باید مساله حیا و عفاف را در نظر داشته باشیم. محجبه بودن به ظاهر، اما بدون در نظر گرفتن حیا و عفاف در گفتار، ارزش چندانی ندارد. اما اگر ما حیا و عفاف در رفتار را بپذیریم، حدود و حریم رو بپذیریم و ظاهر محجبه هم داشته باشیم؛ این مثمر ثمر است. این ارزش دینی دارد. اصل مطلب، حفظ حریم زن و مرد است.

              یعنی زن باید طوری رفتار کند که نگاه فرد مقابل، نگاه به قدرت انسانی او، نگاه به طرز تفکر او و نگاه به اندیشه او باشد. اگر نگاه بخواهد به یک نگاه دیگری تبدیل شود؛ خود زن باعث شده است. این یا از جانب رفتار خودش است و یا به دلیل رعایت نکردن مسأله حجاب است.

حالا که بحث به حجاب کشید، فکر می کنید نقش حجاب در ایجاد روحیه حماسی در عده ای از مردان چگونه بوده است؟


          من این را آن‌زمان به‌عینه می دیدم. آن‌زمان حجاب هنوز در جامعه مرسوم نبود. اما ما آن‌زمان که در جبهه در بیمارستانهای مرزی حضور پیدا می‌کردیم مشخصه‌ی ما حجابمان بود. آنجا مشخصه نیروهای امدادی حجابشان بود. روسری یا مقنعه های اسلامی با حجاب کامل و مانتو و شلوار می‌پوشیدند و این‌ها را به عنوان خواهر می‌شناختند. بقیه پرستار‌ها و پرسنل بیمارستان‌ها، آن‌زمان کلاه داشتند. و در اوایل جنگ، حجاب خاصی نداشتند.

          تا اینکه مرحوم شهید رجایی در سال ۶۰ حجاب را اجباری کرد. در حدی که روسری‌های معمولی می‌زدند. ولی اوایل جنگ عده‌ی زیادی از پرسنل بیمارستان حجاب نداشتند و پوششان پوشش قبل از انقلاب بود.

          ما را به عنوان خواهر می شناختند. به خاطر دارم در بیمارستان سوسنگرد رزمنده ای بود که مجروح بود و حدودا ۲۴_۲۵ ساله بود. هر دو پایش از زانو قطع شده بود و به پوسته‌ای آویزان بود. وقتی داخل بیمارستان آوردندنش فریاد می‌کشید و یا حسین می‌گفت. می‌گفت یا حسین من هیچ وقت نمی‌توانم عطش تو را درک کنم. چون خونریزی شدید داشت و تشنه بود فقط می‌توانستیم دهانش را با گازِ خیس، نمناک کنیم و نمی‌شد به او آب دهیم.

           آن‌زمان من ۱۹ ساله بودم. من نزدیک او که شدم گفت خواهر، ما فقط به خاطر شما داریم می‌جنگیم. به خاطر حجاب شما. حجابت را حفظ کن. به‌خاطر خدا به همه‌ی زن‌ها بگو حجابشان را حفظ کنند. من دو فرزند دارم دلم می خواهد بچه‌هایم مثل شما تربیت شوند. محجبه باشند. در مسئله دارو دادن یا آمپول‌زدن، ررخی از زرمنده‌ها اعلام می‌کردند ما نمی خواهیم پرستار‌ها به ما دارو بدهند به خواهرها بگویید بیایند. چون پرستارها اکثرا حجاب درستی نداشتند؛ رزمنده‌ها سختشان بود.

          احساس می کردند ارتباط با پرستارها و هم‌کلام شدن با آن ها چون حجاب نداشتند برایشان گناه محسوب خواهد شد. مسئله این بود که بچه‌های رزمنده، مسئله حجاب برایشان خیلی مهم بود و حتی پیام‌رسانی به خانواده‌هایشان و دیگر خواسته‌هایشان را به خواهرها که محجبه بودند، می‌سپردند. از طرفی از حضور خواهران محجبه، روحیه می‌گرفتند.

            در بیمارستان‌ها قشر پزشکی و امدادی که اعزامی می‌آمدند محجبه بودند. حجاب در روحیه رزمنده‌ها خیلی تأثیر داشت. خود حجاب می شود عاملی برای رفع حجاب. رفع حجاب بین خدا و بنده. ارتباط بهتر با خالق. ظاهر و باطن روی هم تأثیر دارند. ظاهر نمودی از باطن انسان است. اگر دل پاک باشد کلام خدا رویش اثر می کند که گفته حجابتان را حفظ کنید و در عمل هم می آید.

می گویند جهاد بر زن واجب نیست، پس تکلیف زن در جنگ چیست ؟

            جهاد به زن واجب نیست یعنی حضور و رویارویی با دشمن به زن واجب نیست. در تاریخ اسلام از صدر اسلام آنچه می‌بینیم در تمامی جهات زنان در کنار مردان بوده‌اند. حضور زنان را در تمام جنگ‌ها می‌بینیم. صفیه، عمه گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، در یکی از جنگ‌ها سر یک یهودی را جدا کرد. و زنی به اسم ام‌عماره، دشمنان زیادی را به هلاکت رسانید.
نصیبه، یکی از زنان صدر اسلام زمانی که در جنگ احد مردان برای جمع آوری غنائم رفتند؛ او یکی از ده‌نفری بود که از جان پیامبر دفاع کرد و برای حفظ جان پیامبر شمشیر زد و شانه‌اش هم مجروح شد و همیشه افتخار می‌کرد که در راه پیامبر مجروح شده‌است. نقل می‌کنند که پیامبر وقتی آمد مدینه کسی را فرستاد تا حال نصیبه را بپرسد. نصیبه از پیامبر خواست تا دعا کند که او در بهشت همنشین پیامبر باشد و پیامبر هم این دعا را در حقش کردند.

          درجنگ خودمان، هم زن‌ها حضور فعال داشتند. اگر مردها فقط در عرصه رویارویی با دشمن حضور داشتند، زن‌ها در عرصه‌های مختلف فعال بودند. راهی‌کردن هر رزمنده به جبهه، مادری که اینطور تربیتش کرده بود و به جبهه فرستاده بود. الان هم مادرها باید فرزندانشان را طوری تربیت کنند که روحیه دلاوری و ایثار و گذشت داشته باشند. همسرانشان که صبوری کردند. اکثر این همسران تازه عروس بودند و یا یکی، دو بچه کوچک داشتند. و این زنان واقعا صبوری کردند و ایستادگی و مقاومت کردند.

            همسرانشان را به جبهه می‌فرستاند و از مال و بچه‌های همسر هم نگهداری می‌کردند. زنان امروز هم باید همین‌گونه باشند. آمار طلاق در سالهای ۶۰ تا ۶۲ به حداقل رسیده بود. زن‌ها آن‌موقع به شوهرشان دلبسته بودند اما اسلام را و دفاع از اسلام را واجب‌تر می‌دانستند. پای شوهر و زندگیشان هم می‌ایستادند. طلاق به حداقل رسیده بود چون معیارهای انتخاب همسر در آن زمان در بین جوانان، فقط معیارهای اسلامی بود. اما الان آمار طلاق بالاست.

           دلیلش هم اول انتخاب بر اساس معیارهای ناصحیح و غیراسلامی‌است و دوم به دلیل دلبستگی‌های زوج جوان به حاشیه‌های زندگی و دلبستگی‌های غیر خدایی و غیر الهی است.

        این تفاوت‌ها بین دخترانان آن‌زمان و دختران کنونی هست اما رسیدن به نقاط مثبت و قوت جوانان آن‌زمان، هدف دست‌نیافتنی نیست. امام‌خامنه ای در صحبت‌های اخیرشان فرمودند که جوانان امروز اگر ایمانشان از جوانان نسل گذشته بیشتر نباشد نمیتوان گفت کمتر است. اما این ایمان باید پرورش پیدا کند و به عرصه زندگی کشیده بشود. برای ازدواج، معیارها باید معیارهای آن دوران باشد. مسئله مادی برای ما معیار نبود. فقط رضای خدا و معیارهای اسلام مهم بود.

          علیرغم اینکه به زن جهاد واجب نبوده اما کوتاهی هم نکرده است و در کنار مرد و حتی موفق تر از مرد هم بوده‌است. در تاریخ اسلام هم هیچ‌گونه ممانعتی از جانب پیامبر و آقا امیرالمؤمنین برای حضور زنان در جامعه و در جبهه و در مسائل سیاسی، اجتماعی نمی‌بینید. منع که نمی کردند هیچ، تشویق هم می‌کردند. زن، مادر شهید و همسر شهید بوده‌است و در عین حال فعالیت‌های پشتیبانی جبهه و فعالیت‌های امدادی هم داشته است.

شما با رعایت چه مسائلی در جبهه حضور پیدا کرده بودید؟ دختران امروز با حفظ چه مسائلی در جامعه حضور پیدا کنند؟ همرزمان شهیدتان اگر زنده بودند از دختران امروز چه می‌خواستند؟

          انسان ارتباط بین خودش و خدا را باید تقویت کند. هر گونه فعالیتی می کند ببیند خدا از این عملش چقدر راضی‌است. وقتی انسان در مسیر رضای خدا قدم می‌گذارد از آن‌طرف سعی می‌کند عملی که او را از خدا دور می‌کند انجام ندهد.
    دختران امروز هم باید وظیفه انسانی اسلامی‌شان را رعایت کنند. امام خمینی گفت امت ما از امت صدر اسلام برترند. چون آنها پیامبر بینشان بود و از اسلام دفاع و اسلام را یاری می‌کردند اما مردم ما پیامبر را ندیدند اما از اسلام دفاع می‌کنند. این یک ارزش است که یک کشور داعیه‌وار اسلام شده و چشم همه جهان به این کشور دوخته شده‌است.
با توجه به زن‌بودنم یک سری محدودیت‌هایی داشتم که این را رعایت می‌کردم و فعالیت می‌کردم. خطرات بود. در سوسنگرد بیم اسارت بود. اما خواست خدا و دعای خانواده حفظمان کرد. آن‌زمان اگر جنگ بود جنگ الان خیلی خطرناک‌تر است. به عنوان یک انسان مسلمان وظیفه داریم این ارزش ها را حفظ کنیم.

چگونه؟

          اینکه اول خودمان به این ارزش‌ها معتقد بشویم و بعد در خودمان ارزش‌ها را حفظ کنیم. بعد الگوی عملی برای دیگران بشویم. انقلاب ما صرفا عکس شهید و خیابان به اسم شهید نمی‌خواهد. شهید این را نمی‌خواهد. شهید راهش را میخواهد. شهید ارزش‌ها را می‌خواهد. شهید در حین خونریزی شدید ناشی از مجروحیت قبل از شهادتش فریاد می کشد، حجابتان را حفظ کنید. این حجاب را باید در همه مسائل تعمیمش داد.

            شهید این را میخواهد. بسیجی همه جا دیده نمیشود. بسیجی به هر مجلسی نمی‌رود. دختر مسلمان، چشمش هر جا نمی‌چرخد. دختر مسلمان هر حرفی به زبانش نمی‌آید. دختر مسلمان ارزشش همان ارزشی هست که خدا برای حضرت زهرا سلام الله علیها قائل است انشاءالله. با اینها در هر جبهه‌ای می‌شود ایستادگی کرد.

نقش زنان و دختران امروز در مقابله با جنگ نرم چیست؟

        دشمن میخواهد قداست فرهنگ اسلام را از بین ببرد. اول خودشان به ترفندها و شیوه‌های دشمن آگاهی پیدا کنند و بعد آگاهی بدهند. پایداری فرهنگی و ثبات فرهنگی الان مهمترین مسئله است. زن نقشش در این زمینه خیلی زیاد است. مادر اگر مادر صالح و با حیا و عفیفی باشد فرزندی که در دامن این مادر پرورش پیدا میکند فرزند صالحی خواهد بود. دشمن هم الان این را خوب فهمیده است.

          بیشترین تلاش دشمن الان روی قشر زنان هست. استفاده ابزاری از زن می‌کند. اینطوری که برای زن‌ها برنامه دارد برای مردان ندارد. پس دشمن تمام توانش را آورده روی این مقوله گذاشته است که از زن برای انحطاط و انحراف جامعه، استفاده ابزاری بکند. اگر دشمن این برنامه را دارد اجرا می‌کند ما هم باید برخورد مناسبی داشته باشیم. امروز دشمن همه توانش را برای نتیجه‌گرفتن روی این روش و جنگ نرمی که شروع کرده ، گذاشته‌است.

           مُرداکِ یهودی از مسئولان شبکه فارس‌نیوز فارسی‌وان، اعلام کرده که بقا و ثبات خانواده در ایران از عواملی هست که ما نمی‌توانیم در شکست جامعه ایران و نظام ایران موفق باشیم. گفته‌است که سه‌سال به من مهلت بدهید من کاری میکنم که ثبات خانواده در ایران دچار تزلزل بشود. فیلمهایی که نمایش می دادند اقشار معمولی را جذب خودش کرد و اینها می خواهند ارزش‌ها را بی‌ارزش کنند.

برای همه قشرها دشمن برنامه دارد. از این طرف ما زن‌ها چقدر روی فرزندانمان خودمان کار میکنیم. چقدر برنامه داریم؟ چقدر از مادران زمان جنگ در تربیت فرزندانشان الگو می گیریم. الان ارزش برای دختران در چه مسائلی است؟ وظیفه خودمان را به‌عنوان یک‌زن، یک مسلمان، بایدانجام بدهیم.

چارقد از خانم مرضیه علیخانی که فرصت این مصاحبه را به ما دادند، کمال تشکر را دارد .

نعمت حقیقی



نعمت حقیقی فیلمبردار برخی از برجسته ترین فیلم های دوران پیش از انقلاب از جمله «داش آکل»، «بلوچ»، «شب قوزی» و «گوزن ها»روز پنجشنبه نهم اردیبهشت ماه (٢٩ آوریل) به علت بر اثر ایست قلبی در سن ٧٠ سالگی دربیمارستانی در تهران درگذشت.

گزارش تصویری : تشییع پیکر نعمت حقیقی | HiPersian.com

نعمت حقیقی فیلمبردار برخی از برجسته ترین فیلم های دوران پیش از انقلاب از جمله «داش آکل»، «بلوچ»، «شب قوزی» و «گوزن ها»روز پنجشنبه نهم اردیبهشت ماه (٢٩ آوریل) به علت بر اثر ایست قلبی در سن ٧٠ سالگی دربیمارستانی در تهران درگذشت.

نعمت حقیقی یکی از قدیمی ترین مدیران فیلمبرداری سینمای ایران است که همکاری های متعددی را در آثار شاخص سینمای ایران با کارگردان هایی چون مسعود کیمیایی، بهروز افخمی و ناصر تقوایی داشته است اما به دلیل بیماری چندین سال بود که از سینما کناره گیری کرده بود.

حقیقی تصویرگری بود که به همراه فیلمبرداران دیگری چون علیرضا زرین دست، مهرداد فخیمی و فیروز ملک زاده در کنار کارگردانانی چون مسعود کیمیایی، سهراب شهید ثالث، امیر نادری، عباس کیارستمی و کامران شیردل تحت تاثیر «سینمای موج نوی» فرانسه، آغاز گردوران تازه ای از سینمای ایران پیش از انقلاب بودند.

نعمت حقیقی کار خود را در اواخر دهه ٣٠ خورشیدی به عنوان دستیار فیلمبردار با فیلم «جنوب شهر» ساخته فرخ غفاری آغاز کرد و سپس به استودیوی فیلم گلستان پیوست وبه عنوان فیلم برداری آگاه و تصویرگری که در طراحی صحنه های فیلم حضوری تاثیرگذار دارد با ابراهیم گلستان به همکاری پرداخت.

نعمت حقیقی سال های نوجوانی خود را با گریز و پرهیز از درس و مدرسه سپری کرد. او هرچند در کلاس درس احساس بیگانگی و خفقان می کرد از تاریکی سالن سینما لذت می برد. پیش از این که تصمیمی جدی برای آینده خود بگیرد به کمک برادرش با یک دوربین عکاسی ارزان قیمت برای دلخوشی عکس می گرفت. او در سال چهارم متوسطه تحصیل را برای همیشه رها کرد و هنگامی که فرخ غفاری «جنوب شهر» را می ساخت به عنوان کمک فیلمبردار با حقوق ماهیانه ٢۵٠ تومان به استخدام او درآمد.

حقیقی در جلسات نمایش کانون فیلم که به همت غفاری برگزار می شد فرصتی یافت تا با برخی از فیلم های مهم تاریخ سینمای جهان آشنا شود.

در چنین شرایطی بود که او با کمک و موافقت غفاری یک تاریک خانه کوچک در استودیوی «ایران نما» دایر کرد و به طور حرفه ای به کار عکاسی مشغول شد.

درهمین دوران، نعمت حقیقی با دوربین فیلم برداری نماهای کوتاهی می گرفت و عکس های گرفته شده را در تانک عکاسی ظاهر و با آگراندیسمان چاپ می کرد. او بسیاری از شگردهای سینمایی و تروکاژهایی که در آن زمان در ایران متداول نبود یا حقیقی آن ها را ندیده بود را در همین تاریخ خانه آموخت.

غفاری پس از ساختن فيلم ناموفق عروس كدومه در اواخر دهه ٣٠ كه در آن از حقیقی هم به عنوان دستيار فيلمبردار و هم عكاس فيلم استفاده کرده بود، پس از بستن قراردادی با شركت نفت برای تهيه چند فيلم مستند حقيقی را به عنوان فيلمبردار انتخاب كرد. حاصل كار چنان بود كه مهندس محسن بديع در لابراتوارش و غفاری او را به ادامه کار تشویق کردند. در نيمه اول دهه ١٣۴٠ ساخت تعدادی فيلم تبليغاتی از نوشتن طرح تا فيلمبرداری تدوين و صداگذاری به حقيقی محول شد و سپس او همراه گروه ابوالقاسم رضايی و جلال مقدم به عربستان رفت تا فيلم خانه خدا را با همكاری احمد شيرازی، محمود ايثاری و عباس دستمالچی فيلمبرداری كند. با تأسيس تلويزيون ملی ايران به توصيه غفاری فعاليت حقيقی در تلويزيون متمركز شد. كار در تلويزيون، حقيقی را از فضای ناسالم سينما و جو نامطلوبی كه آن را احاطه كرده بود دور كرد. حقيقی براين عقيده بود كه اگر در آن زمان وارد سينمای ايران شده بود به طور قطع به جرگه همان فيلمبردارانی می پيوست كه سينمای ايران آن ها را هرز برده بود. با چنين عقيده ای است كه وقتی مسعود كيميايی به او پيشنهاد می دهد فيلمبرداری نخستين فيلمش «بيگانه بيا» را به عهده بگيرد تمايلی نشان نمی دهد. «داش آكل» نخستين همكاری گروهی كيميايی، حقيقی، اسفنديار منفردزاده و بهروز وثوقی است. از اين به بعد حقيقی احساس می كرد كه اندازه صفحه تلويزيون او را راضی نمی كند و مصمم شد تا نتيجه كارش را برروی پرده بزرگ سينما ببيند. حقيقی در سال ١٣۵٢ «تنگسير» را برای امير نادری و سازمان سينمايی پيام فيلمبرداری كرد. اگر نادری و حقيقی استفاده زيادی از رنگ در فيلم رنگی تنگسير نكردند ناصر تقوايی و حقيقی در فيلم سياه و سفيد «نفرين» به مطلوب ترين شكل از رنگ استفاده كردند. «شازده احتجاب» (بهمن فرمان آرا ١٣۵٣) پس از نفرين و داش آكل تجربه ای موفق در فيلمبرداری سياه و سفيد است. حقيقی و فرمان آرا به اقتضای داستانی كه روزهای پايانی يک شازده بيمار قاجار را بيان می كند از گرفتن تصاوير دلپذير و چشم نواز اجتناب كردند. حقيقی بعد از شازده احتجاب در دوره ای يک دو ساله فيلم هايی را فيلمبرداری كرد كه خودش هم در كارنامه سينمايی اش آنها را جدی نمی گيرد، کارهایی چون «ممل آمريكايی» ساخته شاپور قریب، «سازش» به کارگردانی محمد متوسلانی، «همسفر» (مسعود اسداللهی ١٣۵۴) و خانه خراب (نصرت الله كريمی ١٣۵۴). حقيقی معتقد بود که در ساختن یک فیلم کارگردان و فیلمبردار باید با یکدیگر تفاهم داشته باشند و روحیه یکدیگر را درک کنند. فقط در چنين حالتی است كه از نتيجه همكاری رضايت خواهند داشت، در غير اين صورت فيلمبردار به وسيله ای مكانيكی بدل خواهد شد كه وظيفه اش فقط گرفتن يك مجموعه عكس است.

نعمت حقیقی که در سال های اخیر به علت عارضه قلبی از عالم سینما کناره گرفته بود درسال ١٣۴٧ با لیلی گلستان (دختر ابراهیم گلستان و مدیر نگارخانه گلستان) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج که فقط ۶ سال به طول انجامید سه فرزند هستند.



واکنش صنم حقیقی به یادداشت توهین‌آمیز بهمن فرمان‌آرا درباره عکاسان و روزنامه‌نگاران
یادداشتی برای عکاسان و خبرنگاران مراسم خاکسپاری پدرم، نعمت حقیقی

سینمای ما- روز پس از خاکشپاری زنده‌یاد نعمت حقیقی و بازتاب‌های رسانه‌ای آن در مطبوعات و سایت‌های مختلف، بهمن فرمان‌آرا - کارگردان سینمای ایران - در یادداشتی کوتاه و توهین‌آمیز از حضور عکاسان و تصویربرداران در مراسم خاکسپاری و یادبود نعمت حقیقی ابراز نارضایتی کرد. فرمان‌آرا در کمال تعجب این گروه از همکاران خوب رسانه‌ای را "کرکس‌های رسانه‌ای" نامید و مطلبی پر از توهین و هتک حرمت به این صنف و وظیفه و کار ژورنالیستی‌شان از او در روزنامه شرق منتشر شد. در شرایطی که تصور می‌شد جامعه مطبوعات و رسانه‌ها و خصوصاً  همکاران عکاس و تصویربردار به این توهین‌ها واکنش نشان دهند، صنم حقیقی (دختر هنرمند فقید نعمت حقیقی) در دفاع از این صنف هنرمند یادداشتی خواندنی و شفاف برای روزنامه شرق نوشت. متن این یادداشت را این‌جا می‌خوانید:

صنم حقیقی: فروردین سال ۱۳۸۲ کاوه گلستان، دایی ام را، به خاک سپردیم. خواسته بود او را در افجه به خاک بسپارند. وقتی با اعضای خانواده ام به سمت افجه می رفتیم، از تعداد بیشمار شرکت کنندگان در مراسم کاوه حیرت کرده بودم. عکاسان و فیلم برداران همه جا بودند، بین جمیعت، روی دیوارها، بالای درختها. حس من آمیخته بود با عصبانیت، حیرت، و تاسف. فکر می کردم مراسم خاکسپاری باید نوع دیگری باشد، باید بتوانی با عزیزت خلوت کنی، باید بتوانی برای آخرین بار لمسش کنی، بتوانی در سکوت با او خداحافظی کنی.
آن روز پدرم در کنارم بود. با هم پیاده به طرف قبرستان افجه می رفتیم. عکاسان تنه می زدند، هل می دادند، داد می زدند، روسری ام را می کشیدند، آرامشم را بر هم می زدند. زیر لب غر زدم، بد و بیراه گفتم. پدرم بازویم را گرفت و گفت "اینها هم حرفه کاوه هستند. کاوه به اینها می بالد. کاوه هم مثل اینها بود. این مراسم، مراسم خصوصی نیست. مراسم آنهاست. احترامشان را باید نگه داشت". دیرتر دیدم پدرم شانه خود را پایه دوربین یکی از همان عکاسان کرده.
یکشنبه ۱۲ اردیبهشت امسال، پدرم را به خاک سپردیم. خود را آماده کرده بودم برای همان نوع مراسم. در کنار گور پدرم ایستاده بودم که از من خواستند کنار بروم و جای خود را به عکاسان و فیلمبرداران بدهم. کنار رفتم. مراسم فقط مختص من نبود. آگاه شدن از هر لحظه حق آنها بود. 
در ویژه نامه روزنامه شرق روز ۵ شنبه ۱۶ اردیبهشت، یادداشت های زیبایی از دوستان و همکاران پدرم چاپ شده بود. اما از خواندن یک یادداشت به شدت متاثر شدم. بهمن فرمان آرا عکاسان و فیلم برداران مراسم خاکسپاری پدرم را "کرکس های رسانه ای" خوانده بود. نوشته بود "این کرکس های رسانه ای رحم و مروتی ندارند… "کرکس های سینما برای شکار آمده بودند و دست خالی هم بر نمیگشتند". یادداشت پر بود از نامیدن این چنین آنها. (و شاید هم ملتفت نبود که به طور ضمنی، سوژه عکسها و فیلمها را "مردار" خوانده بوده). با خود گفتم چرا هنوز بعضی محبوس تنگنای روزگار خود مانده اند؟ خواه از حرص خود نمایی و خود بزرگ بینی، خواه از سر توی سرها در آوردن، خواه از هیچ نداشتن برای گفتن. تا کی پراکنده گویی پریشان؟ با خود گفتم ای کاش پدرم در زمان همان یکبارهمکاری با فرمان آرا به او هم نصیحت میکرد که به حق و اختیار این افراد احترام باید گذاشت و بودن شان را ارج باید نهاد. آنوقت شاید او درست می دید، فکر دیگر می کرد، و جور دیگر می نوشت. 

ارغوانها(سری دوم پاسخ به کامنتها)

نفر۴۴

شنبه 30 مهر1390 ساعت: 19:55 توسط:اسداله کشاورز
سلام زحمت عکسهایی رو بکشید که واضح و شامل همه دوستان باشه اگه امکان داشت عکسهای جدیددوستان نیزگذاشته شود

پاسخ:

می خواستم تشکر کنم

 

 سلام جناب آقای کشاورز!

     دوران دانشجویی دوران گرسنگی و بی پولی است . البته وضعیت دانشجویان امروز با زمان ما تفاوت زادی دارد . ولی دوران ما همیشه پر از خاطرات همراه با گرسنگی بود. خدارو شکر ما دستمون به دهنمون می رسید ولی بعضی ها وضعشون بدتربود و ذکرآنها موجب تلخ تر شدن خاطرات است. 

          بنابراین در این دوران دوربین خوب کجا بود که عکسهای شفاف گرفته شود .اون زمان دوربین دایی(می دونی که منظورم کیه)زنیت بود . اونم هروقت عکس می گرفتیم برای چاپ وظهور عکس های خودشو مجانی به دیگران تحمیل می کرد ولی من بعدا  به نقشه اش پی بردم .

          دوربینهایی که دست این و اون بود عمدتا قیمتهاشون ۱۲۰۰تومان تا۳۰۰۰بود . می رفتیم روبروی سینماسعدی تو پاساژ لابراتوار محجوب برامون چاپ می کرد .بنابراین انتظار عکس واضح از همه دوستان نداشته یاشد .

          جالب اینکه اگه صاحب دوربینی از کسی خوشش نمی اومد در عکسهای دسته جمعی اونو خط می زدند و بی سرو صدا می رفتند عکس می گرفتند . تو سربازی یه بار برای خود من اتفاق افتادعکسهای جدید هم اگه دوستان لطف کنند برامون ایمیل کنند ممنون می شم. خیلی جالب می شه قیافه های دیدنی با کلاه گیس و دندونای مصنوعی و ریش سفید و.... دیگه چی بگم آخه؟

انتظار داریم دوستان عکسهای قدیم و جدید از خودشون از استادان از همکلاسی ها از محوطه های دانشگاه .... برامون ایمیل کنند .تا با اجازه خودشون بزنیم به شیشه این کلبه مجازی .

     آقای کشاورز پیشنهاد می کنم اول شما آستین بالا بزنید تا بقیه هم تشویق شن. ولی برای اینکه خواسته شما را اجابت نموده باشیم عکس صالح کامرانی رو می زارم  تا حال کنی که جدیدجدیده

 صالح کامرانی

صالح کامرانی که حالا خارج نشین شده و از وبلاگ ما بی خبره.

 داداشت که رفته تو بحر SI( زیر گروه IT )این عکسها رو در  کمینهای اینترنتی شکار می کنه (داشته باش داداش)

 این هم از بهمن مرادی و حمیدقیاسوند

 

مجله کانون همدان؟

نفر۴۵

اس ام اس حمید:

باتشکر از حوصله و ابتکار شما.

       لطفاْ به اطلاع دوستان عزیزمان برسانید با توجه اینکه مدبرمسئول مجله حقوقی کانون وکلای همدان هستم  در صورت تمایل  مقالات و مطالب ارزنده خود را به آدرس همدان خیابان بوعلی کانون وکلا ارسال نمایند .

       لازم است مشخصات کامل نویسنده  و آخرین مدرک تحصیلی نیز درج شود . مطالب از طریق ایمیل کانون  قابل ارسال است . نسخه ای از مجله به نشانی دوستان ارسال خواهد شد .(حمید قیاسوند)

پاسخ:

ممنونم حمیدجان !

      شما اگه لطف کنی پیشنهاد بدی که کانون شما قبول کنند که مجله شما مثل مجله کانون اصفهان یا دادگستر متنوع باشه من قول می دم دوستان دست به قلم (ببخشید خودکار) می برند . مجله یک بعدی شبیه کتابه . مجله باید عکس داشته باشه / جک داشته باشه / شعر/ سرگزمی/دلگرمی/ کاریکاتور ..........

ببینم چیکار می کنی برادر !

 +ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ــ+ـ+ـ+ـ+ـ+ــ+ـ+ـ+ــ+ـ+ــ+ــ+ــ+ــ+ــ+ــ+ـ+ـ+ـ+ـ

نفر۴۶

                                          مثلا فکر می کنه خوش تیپه!

                       این آقای خوش تیپ رو    کی می تونه شناسایی کنه؟؟؟

 جایزه داره . فقط خود این آقا نمی تونه دراین مسابقه شرکت کنه . از حالا گفته باشم ......

زیاد فکر نکنید . این خوش تیپ حمید قیاسوند خودمونه. فقط آقای رحیمی زاده منصورخانی تشخیص داد و زنگ زد . ممنونم از این دوست بزرگوار !

                                                                   تعجب نکنید !

 +*+*+*+*++*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+

نفرات فراوون؟

خیلی از دوستان تلفنی و یا حضورا خبر می دن که بعله وبلاگتونو دیدیم . می گم پس چرا کامنت نذاشتین .می گن بلدنیستیم چطور نظر ارسال کنیم یا کامنت بزاریم

بابا این که کاری نداره. در پایان هر مطلب عبارات (نظربدهید)یا (آرشیو نظرات)درج شده است. کافیه کلیک کنید و داخل فیلدها رو پرکنید و ارسال کنید. نگفتیم که بریدپست و نامه برامون ارسال کنید.

                                                      آقا اجازه ؟

بعضی از همکلاسی ها که سر می زنند ، ما متوجه می شویم ولی اونا نظرنمی زارن و از این آی پی متوجه می شیم که کدوم یک از دوستان ایشون رو خبردار کرده و باقی داستان..........

    نظرات شما موجب می شه:

اولا: خاطرات تجدید شن

ثانیا:وبلاگ پرنقش و نگار شه

ثالثا: سواد اینترنتی من هم بالا بره و با دانسته های جدیدی این وبلاگ رو مدیریت کنم.

        در پناه حق باشد و عکسهای قدیم و جدید رو برامون ایمیل کنید از خودتون از محل کار

 از زمان دانشگاه از استادان عزیز  ................

تیمورزمان بودم.........

پارسال اینو موکلی با موبایل گرفته/ببخشید من نه قیافه خوب دارم نه عکس خوب/

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جمعه 13 آبان1390 ساعت: 15:20 توسط:محمد نجفی

     تیمور جان سلام اولین شعری که من از شما به یاد دارم دارم (با شعرزندگی کن 

           در هرکجا زمانی -- تاشعر زنده باشد تو زنده هرزمانی)نوشته هایت زنده  وبا احساسه

پاسخ:

سلام آقای نجفی!

صحیحش اینطوری بود :

با عشق زندگی کن ٬در هر کجا« زمانی»

             چون عشق زنده باشد ٬ تو زنده در  زمانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این تک بیت رو کلاس اول دبیرستان   ٫گفته بودم .

         ما نتونستیم با عشق زندگی کنیم . با عقل هم نتونستیم زندگی کنیم . همونطوری که

نوشته ای ما با احساسات زندگی کردیم و متقابلاْ احساسات نیز با زندگی ما بازی کرد .

شما  که استادادبیات هستین می دونین که عشق با عقل و عقل با عشق و آن دو با احساسات

 و احساسات با آنها چه سرنوشت هایی داشته اند .ایکاش اینهمه وقت که صرف شعر کردیم

کاش صرف فلسفه می کردیم و با یک (بسم الله الرحمن الرحیم / الحمدلله فاعل کل محسوس و معقول)

کار خودمون  رو شروع می کردیم . چون (اول العلم معرفة الجبار)است.کسی هم به ما نگفته بود که

(آخرالعلم تفویض الامرالیه )است .راهنما هم نداشتیم . اول دبیرستان بودیم روزی دو سه ساعت

حافظ می خوندیم و هیچی سردرنمی آوردیم از این اصطلاحات عرفانی  و شاعری .ما باید دست

 می یافتیم به معارف قرآنی که آنهم با (لایمسه الاالمطهرون)حاصل می شود.طهارت را در طهارت

 جسمی (وضو) می دانستیم حال آنکه تازه این اول کار است دنباله آن طهارت نفس است طهارت

 قلب است طهارت روح است طهارت فکر است طهارت باطن است .

غسل دراشک زدم کاهل طریقت گویند

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

      تنها معرفتی که به تصور من در شعر بهش دست یافتم "عاشقانه نوشتن" بود که آنهم معلوم شد

 احساسی نوشتن است . چون عشق خارج از تصورات ما بود خیال می کردیم " احساس" نیز

همون "عشق" است.

       مثل بچه های مهدکودک برای خودمون می خوندیم و قافیه و ردیف می چیدیم و چیزی می گفتیم

و خیال می کردیم شعری سروده ایم.

    ولی اون آرزوی فلسفه خوندن رو تو دوران سربازی بهش رسیدم . کتابخونه پایگاه دریایی

 سیرجان تا دلتون بخواد از اون جور کتابها داشت . کتابهای کوچک و بزرگ فلسفی داشت .

سواد خود را در اسفارنیازمودم.اون کتابها رو خوندیم ولی متاسفانه بعدا ادامه ندادم. کاش ما

برای هرمرحله از زندگی خود راهنمایی داشتیم که راههای میانبر را به ما نشان می داد.

از اینکه خاطرات اون دوران رو برام زنده کردی ممنونم

 

 

. قلب عاشق

 

      

پنجشنبه 19 آبان1390 ساعت: 20:32 توسط:غلامرضا کریمی
سلام تیمورجان:
واقعا کار بسیار عالی وارزنده ای انجام دادید البته تاامروز ازشما وبعضی از دوستان عزیز اطلاعی نداشتم با آقای بلندزاده تماس گرفتم و از وب شما مطلع شدم و با اشتیاق فراوان پیگیری کردم .ضمنا جهت تکمیل ویا اصلاح اطلاعات من هم سال 1375 ساکن اهوازشدم وپس از اخذ کارشناسی ارشد حقوق عمومی بیش از یک دهه در دانشگاه آزاد اهواز مشغول به تدریسم و خیلی هم دوست دارم فرصتی فراهم بشه دوستان عزیز را از نزدیک ملاقات کنم.
ارادتمند شما وسایر دوستان:کریمی

پاسخ:

 کجا با این عجله؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام آقای کریمی!

ممنون که به عهدسابق وفادار مانده اید و  از همه دوستان عزیز  متشکرم که منو  که شلوغ نرین و

بازیگوش ترین همکلاسی بودم ٬فراموش نکرده اند .

همچنین خوشحال شدم که ادامه تحصیل داده اید. من دیگه هیچ اشتیاقی برای ادامه تحصیل در

حقوق ندارم.

قهرکردم من از حقوق ای عشق

پیش از این نیز با تو پیوستم

عاشقی اخرین دفاع من است

به قراری که بسته ام ٬ هستم

        می بینی که این بی رغبتی در شعرهای من نیز خودنمایی می کند . من آرزو داشتم ادامه                 تحصی بدم و در یکی از دانشگاههای دولتی تدریس کنم . زمان گذشت و ما به ۳۰ سالگی رسیدیم               ولی اون آرزو محقق نشد . در سال ۱۳۷۹حتی در حقوق خصوصی کنکورسراسری رتبه ام ۲۰۳ شد                ولی باز قبول نشدم. بالاخره در سال۱۳۸۲پس از گرفتن پروانه وکالت پایه یک از کانون  کرمانشاه                     رفتم سراغ زبان انگلیسی  و درکنکور فراگیر شرکت کردم قبول شدم و از ۱۳۸۳مشغول تحصیل                          دررشته مترجمی زبان انگلیسی پیام نور نقده درس خوندم .سال۱۳۸۷لیسانس گرفتم و از                        همون زمان تحصیل در زبان ٬کتابهای مدیریت بازرگانی رو هم می خوندم(البته مطالعه آزاد)                            در۱۳۸۸ کنکورشرکت کردم رشته مدیریت بازرگانی انتخاب کردم و محض احتیاط رشته ادبیات                    فارسی رو هم انتخاب کردم فقط شهر عشق یعنی نقده.  نمی خواستم جای دیگه ای درس                    بخونم . ادبیات قبول شدم و یکسال ادبیات فارسی خوندم (ترم ۱و۲ و ترم تابستانی)سال۱۳۸۹                     کنکور شرکت کردم . مدیریت بازرگانی قبول شدم و از ادبیات انصراف دادم   

شیراز هم که بودیم با یه دانشجوی روانشناسی هم اتاقی بودیم .  کتابهای روانشناسی

 هم می خوندم . یه مدتی هم رفتیم سراغ فلسفه علم . کلاسش هم رفتیم

دردانشکده علوم (وقتی ترم اخربودیم)استادی می اومد بنام دکترریاضی و به جای

 فلسفه علم ٬تاریخ علم تدریس می کرد . خودش هم می گفت که رشته ایشان فلسفه

 نیست و فیزیک خونده و ناگزیر تاریخ علم درس می ده. خیلی وقت بود علاقه به ادامه

تحصیل در رشته های غیرمرتبط داشتم. الان  هم دلخوشی های من نشستن در کلاس

درس است.

  نفری از کرج:

           کالای استراتژیک                                                     

           سلام بر عزیز بزرگوار تیمور زمانی عزیر:

      نمی دانم از کجا شروع کنم وچه بگوییم اگر یادت باشد در خوابگاه قدس که بودیم هنوز مورد استفاده پسران بود سال های 73 و74 وقسمتی از سال 75 در گوشه ای از قرائت خانه خوابگاه روی زمین می نشستیم وتو برای من حرف می زدی از حقوق از ادبیات وخصوصا از روابط اجتماعی همان وقت به من می گفتی باید اسم همه همکلاسه هایت را بدانی محیط را بشناسی وخلاصه پلی کپی از یکی از کتاب های حقوقی فرانسه به من نشان دادی ومن وآقای مهدوی تشویق شدیم وآن پلی کپی را تهیه کردیم اندیشه های خوبی داشتی همان زمان یاد گرفتم که دانشجوی حقوق باید ظاهر مرتبی داشته باشد وحتی زبان فرانسه را یاد گرفتم وبعد از فوق لیسانس موفق شدم از دانشگاههای فرانسه پذیرش بگیرم و به انجا بروم اما فعلا قاضی دادگستری کرج هستم وهمیشه از شما به عنوان یک انسان بزرگ یاد می کنم خیلی خوشحال شدم که از طریق وبلاگ سعی در شناسایی همکلاسی هایت داری موفق باشی به امید دیدار.

                                                    رسول کشکولی ورودی ۱۳۷۳

پاسخ:

بلبل زخمی حکایت ما

از غم دادخواست ، داد ، نخواست

در شب بی ستاره بی فانوس

عاشقان را زمانه شاد نخواست

سلام برادر بزرگوار!

  هنوز به مقامی که شما برای این حقیر آرزو کرده ای، نرسیده ایم .مثل این جمله شما (همیسه از شما به عنوان یک انسان بزرگ یاد می کنم)

    دورانی رو که ازش یادکرده اید مربوط به زمانی بوده که مدام به دنبال مطالعاتی در حوزه علوم ارتباطات و روانشناسی اجتماعی بودم. زبان فرانسه رو هم با موژه شروع کردیم و بعدا من یه ترم کافه کرم تدریس کردم. به آموزش باید به دید راهبردی بلندمدت نگریست و با این نگرش باید سرمایه گذاری کرد .

    اشتباه ما از اول این بوده که بدون راهنما حرکت کرده ایم . هنوز هم برای پیش افتادن از برنامه های غیرمدون دیرنیست . می توان بهتر از گذشته بود . می توان با انتخاب الگوهای برتر ، زندگی را به استانداردهای عالی ارتقاء داد. دانش اکنون کالای استراتژیک است . مدت این دوران را دانشمندان مدیریت، نزدیک به 50سال پیش بینی کرده اند . هنوز مرحله پنجم پیش بینی نشده است که چه چیزی به عنوان کالای استراتژیک مطرح خواهد شد . سه کالای استراتژیک قبل از دانش ،( شکار و کشاورزی و صنعت )بوده است.

    پیشنهاد می کنم به موازات مطالعه در حوزه های موردعلاقه خود که بدیهی است رشته حقوق است ، افقی باز کنید به مطالعه در حوزه های غیرمرتبط . ببنید که در عوالم دیگر علم چه غوغایی است . زمان ما که بود ما را فریب دادند . گفتند حقوق بهترین رشته است. ولی غافل از اینکه در رشته های دیگر بهترین هایی وجوددارد که با دراختیارداشتن آن دانشها ، نگرشها و بینشهای دیگری به دست می آید و جلوه های زیباتری به زندگی می بخشد. روانشناسان می گویند دنیای بیرونی ما که برای خود ترسیم کرده ایم بازتاب دنیای درونی ماست.

    یکی از موفقیتهای من عدم قبولی در کنکورارشدحقوق بوده است . چون اگر ارشد حقوق می گرفتم شاید غروردرونی اجازه نمی داد از ترم اول خود را مشتاق تحصیل در رشته مترجمی بدانم و در کلاسهایی شرکت کنم که همکلاسی های من خیلی جوانتر از من بودند .

     مارسی من همین جاست  به شرطی که افکار خود را بتوانم تغییر دهم وزندگی من براساس همان افکار تغییر یافته دگرگون شود.

زیاد نوشتم . منتظر کامنتهای زیبای شما در آینده هستم.پیروز باشید!

دانشگاه آزادملارد

آقای کشکولی رو به دوستان معرفی می کنم:

     دارای مدرک حقوق خصوصی از دانشگاه تربیت مدرس /قاضی دادگستری/استاددانشگاه آزادملارد و پیام نورکرج/مولف کتاب قانون داوری تجارت بین الملل/ مولف مقالات متعددحقوقی

 سلام تیمور جان:
امروز به لطف ارتباط با شما بابعضی از دوستان ازجمله آقایان حسینی آذر, ابراهیمی قوشچی, حجازی, انجم روز , مزارعی وبعضی ازدوستان که گوشیشون خاموش بود تماس گرفتم وباصحبت های زیادی ازگذشته ها داشتیم تجدید خاطره شد و یک روز خوب و بیادماندنی بود راستی من عکس های باکفیت وشفاف زیادی از دوران دانشجوی مربوط به همایش هایی که با حضور پروفسور اتونف, دکتر کاتوزیان و... در محوطه باغ ارم تشکیل میشد دارم که در اولین فرصت برای شما ازطریق ایمیل ارسال میکنم .
ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
باصدایی ناتوان تر زان که بیرون آید زسینه
راویان قصه های رفته از یادیم (اخوان ثالث)
شماره تماس برای دوستان:
همراه 09166176063
منزل 06113784514
دفتر 06113799627
ایمیل gh_k1347@yahoo.com

 سلام:

بفرست بیاد از اون آثارباستانی

عکس جدید هم بفرست بیادداداش!

کریمی الان تو اهواز حال می کنه . کارمند دولت شدن و استاد شدن هم موجب تحرک جغرافیاییه .

بهارنارنج

یکشنبه 22 آبان1390 ساعت: 16:53 توسط:غلامرضا کریمی
سلام تیمورجان:
اگه اواخر اردیبهشت ماه باشه فکر کنم بوی بهارنانجی که خیابونها رو عطراگین میکنه خاطره انگیز میشه09166176063 منزل06113784514 دفتر06113799627 ایمیلgh_k1347@yahoo.com

  ــــــــــ

پاسخ:

چه چشم پاسخ است ازاین دریچه های بسته ات

برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند

سلام داداش . چی چی بوی بهار و نهار نارنج ؟!  بعضی ها اصلا تلفن جواب نمی دن . حالا شما انتظار داری بیان و بهارنارنج بریزن تو چایی ؟  اگه کسی می خواد دور هم جمع بشیم خودمون جمع می شیم . چی کار داریم به بقیه . ۵ نفری  یا ده نفری دور هم جمع می شیم

یکشنبه 29 آبان1390 ساعت: 19:4 توسط:غلامرضا کریمی
سلام تیمورجان
صحبت کردن بادوستان جای خالی مصاحبت های گذشته را پر نمیکنه چون یادگرفتم که تنگ چشمان نظر به میوه کنند ولی خوت که میدونی ما تماشاگران بستان بودیم ودرحال حاضر پس از گذشت اینهمه سال تماشاگه رازها شدیم ولی درهر صورت به همان تماس تلفنی با دوستان هم قانعیم و از اونجایی که گفته شده: برای آنکه دوستش داری هراز چندگاهی نشانه ای بفرست قول میدم دراولین فرصت همه عکس های دوران دانشجویی را برات ایمیل کنم.
دوستدارهمه دوستان:غلامرضا کریمی
همراه09166176063
منزل06113784514
دفتر06113799627
ایمیلgh-k1347@yahoo.com

 وب سایت   پست الکترونیک

مباركه قدم نورسيده

یکشنبه 29 آبان1390 ساعت: 20:6 توسط:مامایی90 کرمان
سلام..خوش به حالتون چه وب باحالی دارین!وقتی ما به دنیا اومدیم شما رفتین دانشگاه!
حالا بیاین به وب ما هم سری بزنید خوشحال میشیم!...اگه با تبادل لینک موافقید وب مارو با اسم «دانشجویان مامایی خروجی 94» لینک کنید و بهمون خبر بدین لینکتون کنیم....مرسی.....
 وب سایت   پست الکترونیک

یکشنبه 29 آبان1390 ساعت: 20:8 توسط:مامایی 90 کرمان
ببخشید یادم رفت آدرسو بزنم!
 وب سایت   پست الکترونیک

 

این هم از  جناب آقای حسین حجازی

یکشنبه 6 آذر1390 ساعت: 23:19 توسط:سید حسین حجازی

سلام مدتی بود می خواستم باهات ارتباط برقرار کنم ولی وقت نمی شد امشب آقای علی خندانی به منزل ما تشریف آوردند ذکر خیری از شما شد وارد سایت شدیم از ابتکار عملت خیلی خوشحال شدیم ولی از مرور سایتت یه سوالی برامون پیش آمد .جریان شماره دانشجویی ها با شاخه گل چی بود ؟ ولی در عین حال جذاب بود از خاطرات دانشجویی گفتیم اگه بتونی یه گردهمایی تشکیل بده ما هم مشتاقیم و کمکت می کنیم .من هم جهت اطلاع کارشناسی ارشد خصوصی از دانشگاه ملی کاشان گرفته ام فعلا عرضی نیست از طرف خود و آقای خندانی برات آرزوی موفقیت داریم .خداحافظ

ــــــــــــ

پاسخ:

سلام جناب آقای حجازی

چشم جدول رو در مورد شما اصلاح می کنم امیدوارم به فکر مدارج علمی عالی تر هم باشید .همچنین برای همه دوستان   سلامتی و شادکامی آرزو می کنم و امیدوارم همه عاقبت به خیر بشن.

در مورد شماره دانشجویی و گل که پرسیده بودین باید بگم که همه مطالب این ئوب با اجازه غیابی دوستان درج شده و اعلام شده که اگر دوستان و دور و بری های ایشان راضی نباشند هر امری در مورد مطالب مربوط به ایشان را حذف/اصلاح می نمایی. . دونفراز خواهران خواسته بودن که اسم ایشون رو بنابه دلایلی که اعلام نموده بودند حذف کنیم و ما هم اطاعت کردیم و برای اینکه جدول خالی خالی نباشد یه گل هم اضاف کردیم .

ذکر خیر؟

گویند ذکر خیر "زمانی " در انجمن

                        هرچندسالهاست ز یاران جدا منم

موفق باشید .

 حاج حسین برامون چند تا از او عکسهای بدحجاب (منظورم با لباس ورزشی است در میدون فوتبال دانشکده)فرستاده . باشه برای یه فرصت دیگه.

 دوستی از یادگاران سقید نیروی دریایی

یکشنبه 6 آذر1390 ساعت: 7:27 توسط:حمید رضا فدایی
سلام جناب اقای زمانی : وبلاگتون خیلی جالب وباحاله . راستی فلکه علم شیراز هم یه مقدار تغییر کرده که حتما استحضار دارید. و باید بگم که هم کت شلوار به شما میاد و هم اسپورت.

 

پاسخ:

حمیدجان سلام.

حمید بچه باحال  شیراز  از یادگاری های ما در نیروی دریایی است . دوستان نیروی دریایی ما همیشه دریایی بودند همیشه خوب . خاطرات نیروی دریایی همیشه دریایی است . شهدای نیروی دریایی هم  همیشه دارای ثواب دوبرابرشهدای نیروهای دیگر هستند.

حمیدجان چه کنم . زبان انگلیسی خوندن هم افکار منو تغییر داد هم احوال منو هم لباس پوشیدن منو

دانشجو یعنی همین . یه بار هم که با این لباسها رفته بودم دادگاه قاضی بهم گفت این لباس ها در شان وکیل نیست .

دکتر در  اقتصادکشاورزی

پنجشنبه 10 آذر1390 ساعت: 7:26 توسط:محمود احمدپور برازجانی

سلام تیمور جان
از وب سایت شما دیدن کردم
کار زیبایی بود. میتواند به عنوان ابزاری برای ارتباط بین شما و دوستانتان برای مرور خاطرات گذشته، مراودات علمی و کاری باشد.
یاد یاران یار را میمون بود و بوی جوی مولیان اید همی * یاد یار مهربان آید همی

با آرزوی توفیق الهی
محمود احمدپور ورودی 71 اقتصاد کشاورزی
همسایه دیوار به دیوار شما در سلول 902 خوابگاه قدس

پاسخ:

بچه ها محمود از دوستان خوب خوابگاه  ما بود . ما اتاق ۹۰۳ بودیم و اونها هم در اتاق ۹۰۲

روزهایی با هم گذرانده ایم . سال ۸۸پاییز که رفنته بودم تهران . در انقلاب قدم می زدم دیدم منو صدا کرد . محمود دکترا گرفت و در زابل تشنگان علم رو سیراب می کنه

محمود از کلمه سلول استفاده کرده . محمودجان ما که زندانی نبودیم داداش از این واژه استفاده می کنی؟

این هم از همسایه خوب رشته ادبیات ۷۱شیراز

شنبه 12 آذر1390 ساعت: 2:23 توسط:م - ن
به نام گلشن آرای جهاندار
سلام آقای زمانی عزیز
چندی پیش به صورت کاملا اتفاقی با وبلاگ شما مواجه شدم کلمات
" ورودی" "دانشجویان" شیراز" و 71" قلب مرا تکان داد من افتخار همکلاس بودن و هم رشته بودن با شما را نداشتم رشته تحصیلی من ادبیات فارسی و ورودی من 71 و دانشگاه هم شیراز بود اما چهره شما که خیلی خیلی به نظرم آشنا آمد دل و وجود مرا به آن سالها برد ساعاتی چند مهمان وبلاگ شدم و مطالب را با شور و شوقی زایدالوصف مطالعه کردم متن شعر گونه
""همانند اوایل پاییز۱۳۷۱که در باغ ارم دورهم جمع شدیم
مانند دوستانی که سالیانی دراز از راه بسیار دور به هم رسیده بودیم
و هرگز باورنمی کردیم که از هم جدا شویم .....

و روزی که مثل هیچیک از روزهای دیگرنبود
باد آرام می وزید
و دیگر از اطلسی ها
هیچ تصویری در ذهن من نبود........

****************
نزدیک بود که مرا به گریه درآورد...
------------------------------
کار زیبایی انجام داده اید
_________________
باز هم به وبلاگ شما سر خواهم زد
------------------------------
موفق باشید

برادر کوچک شما/ م - ن

ای حافظ شیرازی بر من نظراندازی

پاسخ:

سلام برادر خوب من !

من از شاگردان دکتر بحتویی هم بوده ام. انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی شیراز هم رفت و امد داشتم. نقده هم یکسال دانشجوی ادبیات فارسی بوده ام بعد که مدیریت بازرگانی قبول شدم انصراف دادم. پس زیاد هم با هم غریبه نیستیم. ادبیات همه چیز ماست . ادبیات موجب سیالی  و روانی تفکرو اندیشه است . ملتی که ادبیت ندارد هویت ندارد .

 اون متن ادبی  شعرگونه رو آنلاین نوشته بودم . منتظریم دوستان انتقادات خودشونو در مورد وبلاگ بنویسند و برامون ارسال کنند.باز هم به وبلاگ خوتون سربزنید.

موفقیت و شادکامی شما آرزوی دیرینه ماست .

 باز هم بر و بچه های مامایی

 

جمعه 4 آذر1390 ساعت: 15:43 توسط:مامایی90کرمان
سلاااااااااااااام . ایول دارین وبتون خییییلی قشنگه.ما بچه جوونا که کم اوردیم.مشخصه ادمای با حالی هستین که بعد چند سال دو رهم جمع شدین.کاشکی منم شور هیجان شما را داشتم.نیو90
 

پاسخ:

سلام دانشجویان با حال !

خوشبختانه هیچکدوم از دوستان من که همه شون خواهران و برادران من هستند ٬ منو فراموش نکرده اند . بعد از ۱۸ یا ۱۵ سال بعد هم تماس می گیرند و خاطرات پیدا و پنهان رو دوباره زنده می کنیم . بعضی ها هم یواشکی سرک می کشند و خیال می کنند ما نمی دونیم به وبلاگ سرزده اند و یاد دوستان رو زنده کرده اند . / به هر از اظهارشگفتی شما  خیلی خیلی ممنونم / پیروز باشید

بچه ها بیایید ببینید کی اومده

یکشنبه 18 دی1390 ساعت: 23:35 توسط:ٍٍٍٍٍٍٍٍٍکرامت حیدری
سلام تيمورجان خدمت برادرعزيز عرض كنم وروديهاي 1371دانشكده حقوق دانشگاه نوابغ علمي بودنداساتيدبزرگواري داشتيم اميدوارم اساتيدمحترم كه حق زيادي برگردن مادارندوهمكلاسيهاي گرامي درپناه خداوندسالم وتندرست باشند باتشكراز زحمات جنابعالي.بااحترام كرامت حيدري

 

سلام کرامت جان !

خیلی لطف کردی به این کلبه  مجازی سر زدی. باز هم از این کارها بکن . راستی از شیراز چه خبر . بزودی می خوام شیراز بیام .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اون یه فنجان چایی ما رو به یاد کلاس تعارض قوانین دکتر مردامی می اندازد .  پاییز سال۱۳۷۴ بود . کلاس پر بود . کرامت با عجله داخل شد . دکترمردانی با لهجه شیرین لری پرسید کجا بودی آقا ؟ کرامت با لهجه قشقایی گفت : استاد ! مهمون داشتیم.

کلاس از خنده پرشد.حدود ۶۰نفر در کلاس بودیم

دکترمردانی گفت: مهمانت را چرا نیاوردی آقا؟

کرامت:نمی شد . چایی می خوردیم استاد! 

شلیک خنده  تکرار شد . فتاح از همه بیشتر دیدم می خندید .

کرامت مثل بهرام زحلی در خوابگاه ملاصدرا ساکن بود . ملاصدرا روبروی دانشکده مهندسی بود که کلاسها هم همونجا تشکیل می شد.

درس ادامه پیدا کرد.

دقایقی بعد ارکیا اومد .دکترمردانی پرسید :آقاش ما هم مهمون داشتید؟

- نه !

باز همه به شدت خندیدند.

ارکیا هم همشهری کرامت بود. هرد قشقایی و هردو فیروز آبادی

اون یه استکان چایی رو به خاطر ذکر این خاطره نوشتم. الان کرامت ساکن شیرازه . کارمندگمرکه آقا 

 این هم از آقای بزی

چهارشنبه 21 دی1390 ساعت: 21:4 توسط:محمد رضا بزی

سلام اقای تیمور زمانی ازبلاگ شما دیدن کردم خدا خیرت بدهد یاد باغ ارم ودوستان همکلاسی دل امد را شاد می کند .زندگی صحنه پیکارو هنرمندی است هرکسی نغمهخود خواند وازصحنه رود خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد.

سلام بزی عزیز!

ممنون از کامنت خوب شما!

ـــــــــــــــــــــــ

بزی بچه زابل بود . در خوابگاه قدس جز نفرات اول بود که باهاش آشنا شدیم . با بچه های ارومیه هم اتاق شده بود . اونا اکترونیک و کامپیوتر می خوندند و بزی هم حقوق . بزی عاشق دوشاب بود با ماست قاطی می کرد  و می خورد . الان هم قاضی شده در زاهدان . ارشد خصوصی هم می خونه (چشمک)

 

راه دستیابی

یکشنبه 25 دی1390 ساعت: 15:27 توسط:مجتبی
عکس ها عالی بود. فقط یه سوال؟
چجوری می شه از رشته هایی که اونجا تدریس می شه با خبر شد؟راه دست یابیش چیه؟

پاسخ: چشات قشنگه آقا مجتبی

------------------

می تونید برای کسب اطلاع دفترچه کنکور تهیه کنید و آخرین اطلاعات رو از دفترچه مرحله ۲ یا شماره ۲ کنکورسراسری به دست بیاورید . ممنون که به گلهای باغ ارم سرزدی

 

 

رییس کودتا در اعتصاب دانشجویی(!)

دوشنبه 3 بهمن1390 ساعت: 15:58 توسط:سعید اشرف زاده

سلام تیمور خان زمانی نازنین دوست دارمت خیلی زیاد مثل همون موقع و دلم می خواد این طبع شاعرانت درحوزه حق وناحق تبلور پیدا کنه وبا زبان شعر از حق طلبی ها وحق کشی ها بگی .
اگرچه به شغل وکالت نائل شدی و مشغول وکالت هستی این نکته را میدانی که وکلا حرف مفت زیاد میزنند و مفت حرف نمی زنند تو دوست عزیز هم مفت حرف میزنی وهم زیاد حرف مزنی وهم حرف مفت نمی زنی .دلم می خواد هر دفعه که وبلاگت را میبینم یک عالمه شعر جدید آن هم دروادی حقوق ببینم
البته این را بگویم که کلمه حقوق برای رشته حقوق نام صحیح ومناسبی نیست چون آنچه ما دردانشکده خواندیم مجموعه ای از حقوق وتکالیف بود ونه حقوق به تنهایی !؟

ولی شاید از واقعیات جامعه ما دور نباشد که مردم ما فقط حقوق دان! هستند و نمی خواهند که تکلیف دان هم باشند بهر حال اسمی که بر آن نهاده اند اگر چه مسمی اش با نامش همخوانی ندارد ولی چاره ای نیست .
پس شما هم با موضوعات حقوق هر بیشتر شعر بگذارید ما حقوق دانها(!)بیشتر لذت می بریم .

پاسخ:

سعید اشرف زاده ورودی ۷۰ بود و در شکل دادن به اعتصاب دانشجویی برای بازگرداندن دکتر غزنوی نقش پررنگی داشت .باید  بعدا مطالب مبسوطی از این خاطرات باید بنویسم .

 

 این هم از آپلود

شنبه 8 بهمن1390 ساعت: 21:58 توسط:غلامرضا کریمی

سلام تیمور جان
ضمن تشکر از درج عکس ها پیشنهاد می کنم برای آپلود عکس ها و فایل های خود به ادرس زیر مراجعه کنی هم سرعتش بالا است و هم زمانش نامحدوده می باشد:
http://up.iranxm.com

با تشکر

 

 

شنبه 8 بهمن1390 ساعت: 21:40 توسط:غلامرضا کریمی

سلام تیمور جان
فکر کنم عکس ها را آپلود نکردی برای همینه که باز نمیشه
درضمن دستتون درد نکنه بابت کار قشنگی که انجام دادید.

محل زندگی کریمی

سلام کریمی جان .

برای یافتن اطلاعات لازم و بارگذاری دراین کلبه مجازی زیاد زحمت کشیده ام و جستجوهای لازم به زبان های فارسی و انگلیسی انجام شده . رفته رفته به اعتیاد تبدیل شده بود که خوشبختانه با خراب شدن مادربرد نوت بوک این اعتیاد منتفی شده .اون روز آپلود کردم عکسهارو . کدهای لازم رو هم برای درج تصاویر گذاشتم و ابتدا تغییرات ثبت نشد . ثبت موقت کردم ولی بغدا دیدم اپللود نشده . منتظر فرصتی هستم هم عکسهای ارسالی شما رو هم عکسهای ارسالی حاجی حجازی و آقای قیاسوند رو بزارم تو  وب . چون این عکسها خاطراتی رو زنده می کنه .

از اینکه دایما با ایمیلها و کامنتهای خودتون منو شرمنده می کنید متشکرم.


ورودي هاي 1390 شيراز/ ماشاءالله


شنبه 15 بهمن1390 ساعت: 10:24 توسط:الهام زال
راستی اقای زمانی اگه مایل باشین میتونم عکسای داخل دانشکده رو براتون جور کنم
 وب سایت   

پنجشنبه 13 بهمن1390 ساعت: 12:38 توسط:الهام زال
سلامممممممممممممممم خدمت اقای ن ن وکیل تیمور زمانی
ب طور اتفاقی وبلاگتونو دیدم اصلا کفم برید محشششششششششششر بود واقعا چ خوبه ک بعد از این همه مدت امار همه بروبکس رو داشته باشین اصلا زبونم قاصره از وصف وبلاگمن حقوقی 90 سمنان هستم ک همین ترم اتی یونی شیراز مهمانم خوشحال میشم ب وبلاگ ما هم سر بزنید
و ی سوال ازتون داشتم....ایا خانما فقط میتونن قاضی خانواده بشن؟؟؟؟؟
منتظرتونم و با اجاره لینکتونم کردم
پاسخ:
سلام/ ما هم شما رو لينك كرديم / به هرحال ارتباط خو د را ادامه دهيد / پاسخ بمونه براي بعد  و فرصت خوب/
منتظزيم برامون عكس از دانشكده فعلي ايميل كنيد /بنام خودتون مي زاريم تو وب
نسترن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو اينجا چي كار مي كني دختر؟؟؟؟؟

سه شنبه 11 بهمن1390 ساعت: 19:10 توسط:نسترن
سلام.
چه جالب! من منفی یک سن داشتم که شما دانشجو شدید!!!!
چقد خوب که بعد سالها به فکر ایجاد چنین وبلاگی افتاید! واقعا قشنگه!
ماشاالله همه همکلاس ها هم جذب شغل های درست و حسابی شدن!
منم حقوقی هستم! ورودی 90!!!

 وب سایت  

می رسد هردم صدای بالشان

             می رویم ای دل به استقبالشان

چهارشنبه 19 بهمن1390 ساعت: 13:13 توسط:الهام زال
سلام و با عرض پوزش فراوان خدمت اقای زمانی من الان میخواستم عکسارو براتون ارسال کنم اما متاسفانه حجم عکس ها خیلی بالاست باید حجمشونو کم کنم ب محض اینکه حجمشو کم کردم اپلود شده تقدیمتون میکنم
مجددا بابت تاخیر عذر میخوام
 وب سایت  

شنبه 15 بهمن1390 ساعت: 21:58 توسط:مهدی تیموری(حقوقی 90 دانشگاه شیراز)
سلام آقای زمانی.خیلی لطف دارین که برامون تو وبلاگ کامنت گذاشتین.چشم سعیمون رو میکنیم که یه چند تا عکس از دانشکده حقوق دانشگاه شیراز براتون بزارم.

پاسخ:

سلام . هرگزباورنداشتم

دنیا اینطور بمونه

نمایی از خیابان ساحلی شیراز

هرگز باورنداشتم دوستان زیادی دور گلهای باغ ارم حلقه بزنند و اینطور وبلاگ ما رو  پربار کنند . دوستانی که زحمت می کشند و ما رو لینک می کنند و یا برامون عکس می فرستند پیشاپیش از همه شون تشکر می کنم

چگونه سر ز خجالت برآورم ای دوست

که خدمتی بسزا برنیامد از دستم

باز هم آقای کریمی

پنجشنبه 27 بهمن1390 ساعت: 19:10 توسط:غلامرضا کریمی
سلام متشکرم از اینکه عکسها را گذاشتید و باز نشد و دوباره برداشتید.

 وب سایت   پست الکترونیک

متشکریم از خانم زال (دانشجوی

محترم دانشکده حقوق دانشگاه

  شیراز)

 

شنبه 29 بهمن1390 ساعت: 11:10 توسط:الهام زال
سلام و درود فراوان به اقای زمانی با عرض پوزش فراوان بابت تاخیر در ارسال در ارسال عکس ها همون طور ک قبلا گفتم حجم عکسا ی کم بالا بود در نتیجه مجبور شدم پیکسلشونو کم کنم و ب منظور راحتی کارتون ب جای ایمیل عکس هارو اپلود کردم البته ب علت استتار عملیات عکس ها زیاد هنری نیست ولی امیدوارم خوشتون بیاد

سلام خانم زال

از لطف شما در حق وبلاگ خیلی خیلی متشکرم .

منتظریم باز هم از این لطفها در حق این وبلاگ انجام دهید . شما لطف

بزرگی در حق ما کردید .

زنده باد آقای امین عباسی

شنبه 29 بهمن1390 ساعت: 11:36 توسط:الهام زال
چ جالب دفتر وکالت اقای امین عباسی دقیقا رو ب روی خونه ما هست و فکر کنم خیلی موفق باشن چون مرتبن از طرف کانون وکلا براشون پارچه و اعلامیه و تبریک میزنن
پس اینجور که بوش میاد همه حقوقی های 71 شیراز از نوابغ شدن

 وب سایت   

سلام دوباره .

ممنون می شیم اگه شماره تلفن  آقای امین عباسی رو از تابلو بردارید و برامون ارسال کنید

ما برای وصل کردن آمدیم


سلام. امروز1390/12/12که کامنت شما رو خوندم فوری به آقای عباسی زنگ زدم و صحبت کردیم

یکشنبه 30 بهمن1390 ساعت: 22:21 توسط:نادیا امیدی
سلام آقای زمانی.وب خیلی با صفایی دارین.اونقدر که حتی منی که اون قدیما نبودم یا خیلی بچه بودم رفتم تو حال و هوای اون روزا.بعدم به بابام نشون دادم و اونم خاطرات اون روزا براش زنده شد.مخصوصا اون متن ادبی یا شعرتون با مطلع"اوایل پاییز1371که در باغ ارم دور هم جمع شذیم" به نظرم خیلی زیبا و غم انگیز بود و خاطره یک فنجان چای هم خیلی جالب وبامزه بود.در مورد پر کردن جدول اسامی هم دوتا اسم برای جاهای خالی دارم:
علی حسین امیدی،ارشد حقوق عمومی،قبلا قضاوت و فعلا مشغول به وکالت،چند سالیه دوباره برگشتیم شیراز ودر حال حاضر در جوار حافظ و سعدی روزگار سپری میکنیم.آقای ولی الله دهبانی نژادیان،کارشناسی،به تازگی از دادگستری به تعزیرات منتقل شدن و از شیراز به دماوند مهاجرت کردن.راستی منم این ترم در خدمت استادها مردانی،مینا و سالاری هستم،استاد مردانی واقعا استاد دوست داشتنی ای هستن فکر میکنم شما71ها هم بهترین خاطرات تون رو از کلاسای استاد مردانی به یادگار دارید.به وب ما سر بزنید و نظر بدید،خوشحال می شیم از نظرات و تجربیات شما استفاده کنیم.

سلام سلام
صدتا سلام
ممنونم که به وب عاشقان بیدل سر زده اید
هرگز فکر نمی کردم این وبلاگ اینطوری اثرگذار باشه 
هرگز باور نمی کردم که دوستان قدیمی  اینگونه من دانشجوی شلوغ و بازیگوش  رو  به یاد داشته باشند 
هرگز تصور نمی  کردم خاطرات ما به نسل بعد از ما نیز سرایت کند 
هرگز باورنداشتم
             دنیا اینطور بمونه

فاطیما
شنبه 6 اسفند1390 ساعت: 12:43 توسط:فاطیما


سلام
منم از حقوقی های89 شیرازم
خوشحال میشم اگه ما رو لینک کنید
ممنونم
موفق باشید

سلام خواهرخوب من !
خیلی ممنونم که ما رو لینک کردید . متقبلا شما هم لینک شدید .
باز هم سر بزنید و کامنت هم بزارید و سلام ما رو به استادان ما هم برسونید 

نیمکتهای سپید باغ ارم

 

ازگل به گل   تا گل  با گل  برای گل   تقدیمی تیمورزمانی به  عزیز ترین همکلاسی های حقوقی ام

 

اولین نفر

 ۹۴۷ ۵۲

تعارض قوانین / دکتر نادرمردانی

پاسخ:

سلام بزرگوار.

    دستورشما اجراشد. شما میتونین کامنت خود را همراه با ایمیل قبلی خود ارسال کنید.

    این وب بیش از اونی که فکر می کردم مورد توجه قرارگرفته است.

     به واسطه دوستان خبررسیده  بعضی از دانش آموختگان حقوق شیراز تصورکرده اند این وب ٬ سایتی است که دانشگاه شیراز ایجادش کرده.

     بعضی از همکلاسی ها خبر این کلبه مجازی رو به همدیگه داده اند و اونا هم یه سری پیشنهاداتی رو مطرح کرده اند .اولین نفر  هم شما بودیدبه کار ما ارزش قایل شدید و کامنت گذاشتین.

چگونه سر ز خجالت برآورم ای دوست

                                           که خدمتی بسزا بر نیام از دستم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

     ما بیش از اونی که فکر کنیم٬  خاطرات ساخته می شوند و الان افسوس اینو می خورم که چر از فرصتها استفاده نکردیم و اینهمه استعداد هرز رفت  باز برای حیات دوباره هنوز دیرنشده. (در معادلات زندگی هرگز آینده با گذشته برابر نیست=انتونی رابینز). هنوز هم برای حیات دوباره دیرنشده-

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطرات گروهی مثل تکه های شکسته یه آینه است . یا مثل قطعات متعدد و درهم یه پازل - شما تصورتون چیه؟

 

 

 
 

دومین نفر

لبیک دوستان؟

 

سلام
همکلاسی شما در شیراز نبودم متاسفانه
اما کارتان قابل تقدیس است
کاری که نه فقط دوستانتان (که قضات و وکلای مملکت هستند)
بلکه جهان نیز از آن به شدت گریزان است!

و این امر چیزی نیست جز دهکده جهانی

حال می پرسی جهان چرا گریزان است؟
مگر نمی بینید که مرزهایشان را بر ما بسته اند
وحق رفتن به انجا ها را نداریم
و البته ما هم متقابلا راه را بر انها بسته ایم
و اینترنتمان بزودی ملی و حلال یا پاک خواهد شد
و اجازه نمی دهیم انها هم بیایند!!!
این اوضاع احوال دنیا بود-متاسفانه اطلاعات من کلی هست
و نمی دانم چرا دوستانتان به ندای شما لبیک نگفته اند.

                                                                      

پاسخ:

مممنونم ابراهیم عزیز-شمارو باید به دوستان حقوق ام معرفی کنم - آقای ابراهیم رحمانی از دوستان عزیز و از همکلاسی های خوب دوره کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی من در پیام نور بوده- مسلط به زبان انگلیسی وکامپیوتر و ورزشکار مدتی هم درسش عقب افتاد معلوم شد آقا زرنگی کرده و مخفیانه می خواد  ارشد مشاوره قبول بشه  ولی نشد و الان سرباز معلمه-ید طولانی هم در ایرانگردی دارد و بزودی جهانگردی رو هم به محض گرفتن پاسپورت شروع می کنه و یکی از علت تحقق این  آرزو  دونستن زبان انگلیسیه - خوش بگذره عزیز  رفته سفر!!!!!!!!

سومین نفر

میزون میزونه

جا نبود آقا اسماعیل ؟

سلام اقا تیمور واقعا کار جالبی کردی دستت بی بلا
اطمینان دارم اگه دوستان با خبر بشن مشتاقانه استقبال می کنند
کاش می شد زمانی مقرر بشه که همگی در ان زمان حاضر بشن و حضورا دیداری دوباره میسر بشه
پیشنهاد میکنم اردیبهشت هر سال زمان برگذاری نمایشگاه کتاب روز سوم نمایشگاه مکان نشر میزان دوستان جمع بشن هم به دیدار از نمایشگاه میرسند هم به توفیق دیدار دوستان قدیم
راستی تیمورجان اسامی اقایان علی رمزی محمد کاظم ابادی و فاضل نجف ابادی از قلم افتاده
esmaeilemazarei@gmail.com
http://shadi2118.blogfa.com

پاسخ:
سلام جناب آقای مزارعی-- هدف از راه اندازی این وب افزون بر برقراری ارتباط دائمی و عمومی با همکلاسی های عزیز تهیه بانک اطلاعاتی از ایشان و فعالیت انها و موقعیت ایشان است.
همانطور که نوشته ام بر و بچه های زمان ما زیاد اهل دنیای مجازی نیستند ولی امروز این ارتباط امری است اجتناب ناپذیر زیرا (دانش)کالای استراتژیک است و ما که عمری از دور جوانی از دست رفته خود را با هم به دنبال ابن کالای استراتژیک بودیم باید دست به دست هم دهیم و این کلبه مجازی به صورت رایگان انشاءالله پاتوق دوستان همدل خواهد بود -در معادله زندگی آینده هرگز با گذشته برابر نیست

چهارمین نفر

                                                    سلام سلام

به سلامی و کلامی؟

 

به نام او
        سلام آقا تیمور عزیز کار قشنگی کردی ، اسم قشنگی هم برای وبلاگت انتخاب کردی ، واقعاً گلی، برای لحظاتی ما را 15 سال جوان کردی، خیلی خاطره انگیز بود، بویژه متن زیبایی که نوشته بودی، چند سال اخیر هر از گاهی از طریق اینترنت به جستجوی وضعیت دوستان می پرداختم روز 29 خرداد90بدنبال جستجوی نام یکی از دوستان  بطور تصادفی به  وبلاگ شما برخوردم که البته ظاهراً مدت زیادی از زمان ایجاد اون نمی گذره، چه حسن تصادفی؟! اسامی خیلی از عزیران را فراموش کرده بودم. از خبر درگذشت برخی همکلاسی ها و اساتید  خیلی متأثر شدم.،گریه کردم. خداوند روح همه شان را غریق رحمت گرداند. از فوت مرحوم فیضی همان سال 75 با خبر شدم. از اون سال ها تا کنون فقط یک بار شیراز رفتم . خاطرات اولین روز کلاس در س مقدمه حقوق دکتر مردانی را به یاد می آورم که از همه خواست که هر چه در باره ی «حقوق» می دانند بر روی ورقه ای بنویسند و... چقدر رؤیایی بود دانشکده ی حقوق در باغ ارم . بعد از ما کسی شانس چنین موقعیتی نداشت. چه جالب که تقریباً همه ی اسامی بچه ها (گل ها) را نوشته ای حتی دوستانی که همه ی دوره با ما نبودند مثل آقایی سلیمانی که فقط چند روز اول پائیز 71 بود وبعد به دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه رفت. برای همشون هرجا هستند سلامتی و شادکامی آرزو می کنم...... خدا کنه بقیه دوستان هم هرچه سریعتر این وبلاگ را بیابند و با سلامی و کلامی به این جمع گرمی ببخشند. یا علی مدد . تهران 31 خرداد 90 ساعت 5/00 صبح

پاسخ ۱ :

دوست عزیزی که این کامنت نوستالوژیک رو در همان روزهای اول ایجاد وبلاگ برامون فرستاده بود، نوشته بود که فعلا خودشون رو معرفی نمی کنند و فقط با اسم مجازی "محجوب" میخواد دراین وبلاگ کامنت بزاره.انتظار داشتیم این کامنتهای زیبا و قشنگ مث بارون بریزه و وبلاگ گلهای باغ ارم شکوفا بشه . ولی بعد دیگه خبری نشد .همچنان چشممون به راهه

 

چه حسن تصادفی؟

۲:

ارتباط شما دوست عزیز با این کلبه مجازی تصادفی نبوده . یه روز صبح تا ظهر سر کار نرفتم و نشستم و مطالب ابن وبلاگ رو از جمله اسم دوستان خوب را به گوگل  در سایت دادم تا حین جستجوی مطالب مربوطه  رو دادم تا به محض جستجو گوگل وبلاگ رو زود معرفی کنه. آدرس هم این بود

http://www.google.com/addurl/?continue=/addurl

۳
سلام-هر دوستی که به این کلبه مجازی می آید یادی از فیضی مرحوم می کند. اشکها را از چشمانم پاک می کنم و خاطره ای از فیضی می نویسم:
روزی به اتاق ما امد و از من خواست که برای عمل جراحی سرپایی همراه او باشم در بیمارستان نمازی.
با هم رفتیم -دوساعت طول کشید -فیضی از اتاق عمل بیرون آمد -یعنی بدنش را گذاشتند روی تخت و تحویل من دادند و یا علی.
جوانی که در سالن بیمارستان کنار درب منتهی به اتاق عمل ایستاده بود یاعلی  گفت و در هل دادن تخت فیضی کمکم کرد.بردیمش به انتهای سالن. فیضی نیمه هشیار بود و هذیان می گفت.دیدم نمی تونم به تنهایی ببرمش خوابگاه قدس.
فیضی را همانطور به امان خدا رها کردم و رفتم سراغ بهروز قاسمی.
بهروز بالای سر فیضی باهاش شوخی می کرد و او مدام هذیان می گفت . اینجا نمی خوام بنویسم چی می گفت.
بالاخره لباسهاشو بهش پوشاندیم و تاکسی گرفتیم و بردیمش خوابگاه قدس .
بعدا بهروز نصف کرایه تاکسی را به من داد گفتم نمی خوام . گفت باید باید بگیری

اشک  و بغض و خاطره
                    و  تنهایی

         و فردا

                  من

مثل همه دانشجو ها

امتحان مدیریت منابع انسانی دارم

شاید قبول شوم

               و شاید

با خود بگویم

         انسان مسافر است

                 حتی اگر دانشجو باشد

مسافری که به تنهایی با خود سفر می کند

                                              ای کاش بار او دانش بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

          فیضی گلی بود که دست روزگار او را خیلی زود از باغ عشق چید.

اسفند سال ۱۳۷۶ که سرباز بودم برای امتحان ارشد تهران رو انتخاب ککرده بودم .اتفاقا دانشگاه شهید بهشتی افتاده بودیم. ظهر رفتم سراغ فیضی -مثل افغانی ها شده بود -موهاش که ریخته بود -کلاه نخی به سر کشیده بود .فقط از صداش می شد تشخیص داده فیضیه-زیادصحبت کردیم-من از مشکلات سربازی گفتم .

گفت مشکل شما به مرور زمان حل می شه ولی مشکل من دیگه نه

و این آخرین دیدار ما بود

 نفر پنجم

ف.ک

مهمان همکلاسی یا همکلاسی مهمان؟

       سلام خوشحالم که از بقیه هم خبری شد . برای تکمیل اطلاعات اینها رو هم اضافه کنید: خانم مجنهدزاده کارمند محیط زیست در اهواز، خانم گلچیان ارشد حقوق بینالملل و مشاور بانک صتعت و معدن و خانم نجیبی که مهمان بودند کارشتاس ارشد حقوق عمومی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد بندر عباس

پاسخ:
         سلام دوباره-البته من باید خوشحال باشم که شما بخوبی ثابت کردید که کی بیشتراز من پیگیر اخبار و اطلاعاته- خانم نجیبی رو من نمی شناسم ولی چون شما خواستید دراین کلبه مجازی حضورشو اعلام کنیم چشم اطاعت می کنیم تادوستانشون از حال ایشان مطلع بشن-اگر همه رو بنویسیم باید خانمها  زنگی و بقایی رو هم بنویسیم تا حقی از ایشون ضایع نشه - چون  دوست ندارم پشت سرم کسی از خانمها منو نفرین کنه- باید از شما تشکر کنم . البته باید بنویسم که خانم الهام بقایی ارشد خصوصی خونده در خوراسگان و  شده سردفتر ۱۶۵   اصفهان - ضمنا خانم نجیبی تو قشم هم تدریس می کنن 

نفرششم

کدوم کاربزرگ؟

مهردادکرمی

               با سلام دوست عزیز جناب اقای زمانی از کار بزرگ شما در راه اندازی این وبلاگ تشکر میکنم کار بزرگی است لطفا این شماره را جهت اطلاع دوستان عزیز به اطلاع انها برسون با تشکر مجدد09362772600

پاسخ:
سلام مهرداد جان !
                ممنون که ما را فراموش نکردین- یواش یواش بچه ها خودشون جمع می شن - نمی خوام زیادمطلب بزارم که شلوغ بشه/تلفن ها رو به خاطر اینکه آقایون دارای مقاماتی هستن نمی زارم تا سواستفاده ای نشه
شما هم مثل من از شماره های متعدد استفاده می کنین- خوبه- شماره تونو می ذارم-چشم/ بازم سربزن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

 

نفرهفتم 

کاش فیضی بود و می دید

         بچه ها سلام. از زمانی که تیمور می خواست این وبلاگ رو راه بیاندازه راجع به برنامه هاش با هم صحبت داشتیم(البته ارتباطمون از زمان فارغ التحصیلی قطع نشده) ......... خصوصا زمانی که در سال 72 پایم در فوتبال شکست و یک ماه تو گچ بود  و حالا هم که ابن کار بزرگ و بی نظیرو کرده که جا داره من و همه ی دوستان از او تشکر کنیم. جا داره که از مرحوم فیضی هم یادی کنیم و به روح بزرگش فاتحه ایی بفرستیم چون با مرحوم تماس تلفنی داشتم وقتی به خونشون زنگ زدم تا جویای احوالش بشم 40 روز بود که به ابدیت پیوسته بود و من ومادرم اون روز رو براش گریستیم. روحش شاد. (هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق -- اسدالله کشاورز

پاسخ:

دوست همچون زر بلا چون آتش است

زر خالص در دل آتش خوش است.(مولوی)

سلام اسد عزیز!

مطالبی که حشو زاید بود حذف کردم. چون قرار نبود حشو زاید تو این وب باشه -امیدوارم مشکل پای شما همیشه خوب بشه و از خداوند متعال خواستار سلاتی شما و خانواده محترم بویژه (پارسا) کوچولو هستم که هنوز یکسالش نشده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمرودشت

پارسا را بس این قدر زندان

                            که بود هم طویله رندان

    یه روز تهران بودم .کاظم آبادی منو برد خونه شون - اسم پسرشون رو که نزدیک یکسالگی بود گذاشته بودند(پارسا)

   سر میز نهار که نشستیم من شعر سعدی رو خوندم وگفتم که نباید می ذاشتن پارسا.

   هیچی نگفتند. یعنی ناراحت شدندو من یکی دوبار شعر سعدی رو خوندم. ترسیدم منو بندازن بیرون . ولی به گرمی پذیرایی کردند

    اسد که خبر داد بعداز سالها بچه دار شده و اسم بچه شو گذاشته پارسا . گفتم نذار پارسا . گفت چرا .

گفتم سعدی گفته

         پارسا را بس این قدر زندان

                                  که بود هم طویله رندان

   گفت هزار بار هم از این شعر ها بخونی باز ما  اسمشو  میذاریم «پارسا »

نفرهشتم

حمیدقیاسوند تو همدان زندگی می کنه

نمی دونین علتش چی بود؟

       سلام خالصانه خدمت تمام همکلاسیهای عزیزم.اگرچه همه مابعدازدوره کارشناسی مراحل دیگری راگذرانده وهمکلاسیهای بسیاری داشته ایم ولیکن عزیزترین همکلاسیهای من شما هستید.هیچ وقت فراموش شدنی نیستید.به امید دیدارحضوری وبرگذاری جشن فارغ التحصیلی.قیاسوند

پاسخ:

حمیدعزیزم!

      ممنونم-همکلاسی های ما همیشه عزیز بوده اند و هرگز مجموعه دوستان دیگر مثل ایشان نبوده اند .علتش چی بوده نمی دونم ولی مولوی گفته

                   علت عاشق ز علتها جد است

                                         عشق اسطرلاب اسرارخداست(مولوی)

موقع بازسازی وبلاگ ازاین قسمت به پایین حذف شد. به دنبال بازیافت اطلاعات هستم . دعاکنید درست بشه

 

 

من دیگه تدریس نمی کنم .

آخه چرا؟

درود بر تیمور
بسیار کار جالبی است البته اگر یک صفحه توی فیس بوک ایجاد کنید دوستان میتوانند بیشتر از هم با خبر شوند . در ضمن بنده در حال حاضر در دانشگاه تدریس نمیکنم لطفا تصحیح فرمایید .

شاد باشید سیروس متوسل 

سلام
برام خیلی جالب بود که بعد این مدت باز هم از دوستانتون خبر دارید .امیدوارم دوستیاتون تا ابد پایدار بمونه .با ارزوی موفیت.سربلند باشید

پرستاران چه می خواهید ازاین بیمار زار امشب

 پرستار

فضلی - پرستاری تهران

سلام ...
با دیدن مطالب وبلاگ تون مخصوصا اون جدول که اسم و شغل همکلاسی هاتون رو توش نوشته بودید یه حس غریبی در من بوجود اومد ... اینکه بالاخره دوران دانشجویی منم تموم میشه ... هیییییییییییی روزگار ...
من دانشجوی داروسازی شهید بهشتی هستم و خیلی خوشحال شدم که با وبلاگ تون آشنا شدم ...

در پناه حق باشید

-علیرضا -داروسازی شهیدبهشتی

شما همکلاسی ما نبودین؟

با سلام
برای راهنمایی تان بابت معرفی این وبلاگ متشکرم. هرچند من در شیراز تحصیل نکرده ام و ورودی 71 نیستم اما برای همه تان آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون دارم و از خواندن مطالب بسیار لذت بردم.

-بهمن سلطانی

تفاوت عشق و دوست داشتن؟

    انسانهای بزرگ دو دل دارند . دلی که درد می کشد و پنهان است . دلی که میخندد و آشکار است .

     همه دوست دارند که به بهشت بروند ولی کسی دوست ندارد که بمیرد .

     عشق مانند نواختن پیانو است . ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی .

     دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
          روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست می دارم .....تو دیگری را ...... دیگری مرا .....و همه ما تنهاییم .

           داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند . این است که آنان از دوست داشتن یاز می مانند .

          همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم .

          انسان عاشق زیبایی نمی شود . بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست !
        اگر انسانها بدانند فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نا محدود می شود .

          عشق در لحظه پدید می آید . دوست داشتن در امتداد زمان . و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است .

           راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود .

                                                                                                                ف.گ

----------------------------

پاسخ:

پدر عشق بسوزد که درآمدپدرم............

گل نورسته شقایق نیست

این دل ماست زیر پای شماست!

و   چشمهای هرپرنده مهاجری درانتظاراوست.....

میان بقچه زمین
همیشه یک صدای خوب
یک طلوع تازه هست
که دستهای لخت هر درخت
و چشمهای هر پرنده مهاجری در انتظار اوست
و دیدنش
گرچه بارها و بارها
ولی درست مثل خنده دوباره است
و راه او
در امتداد راه سبز جویبار
درون قلب دانه ای به زیر خاک
کنار من کنار تو
و نام او : ......

به بزرگی خودتون ببخشید!

یادت میاد ثانیه های آخر

گفتی می رم اما میآم بزودی

چشمامو بستم نبینی اشکمو

چشمامو وا کردم و رفته بودی

 کامنت جعلی

گلچهره

پیشنهاد میدم شهریور 91 باغ ارم جمع بشیم تا همکلاسیها همدیگرو ببینیم . در مورد روزش سال بعد نظر خواهی می کنیم .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ:

بچه ها ! به نظر من این کامنت جعلیه . نظر شما چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟

دوستی های پاینده

امیررضایونجی

سلام

کارتون بسیار بسیار زیباست

جالبه اون موقه ها که ما تازه بدنیا اومدیم شما همکلاسی بودید و الان هر دو گروه دور هم هستیم...

از بلاگتون خیلی لذت بردم.

امیدوارم همگیتون که وارده زندگیه واقعی! شدید موفق و پیروز باشید.

من شما رو لینک میکنم. خوشحال میشم شما هم مارو لینک کنید

بهروز بندری

 بهروزقاسمی

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق سلام و عرض ادب خدمت دادش تیموعزیزم

به قول خواجه حافظ شیراز :

یاران همنشین همه از هم جدا شدند ******ماییم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت ******آتش زند به خرمن غم دود آه تو

با کسب اجازه از دوستان و بزرگواران میخوام عکس دسته جمعی دوستان دوران دانشکده را بگذارم توی سایت .البته اگه گرمای شدید و شرجی بوشهر بزاره بیام بیرون و مشغله های کاریاجازه بدن

آینه های چی؟

ف.ک۵۲۹۴۷

سلام ممنون من شماره خانم نجیبی رو دارم (دوستمه ناسلامتی!) اما اگر شماره ای از خانم شرافت دارید لطفا از طریق ایمیل در اختیار من هم بگذارید. اگر هریک از همکلاسیهای عزیز یا دکتر غزنوی در تماس هستند ممنون میشم سلام گرم من رو خدمتشون برسونند.
اگه بخوام خیلی صادق باشم دوران کارشناسی برای من یک دوره خاکستری بود. بنابراین اگر نظر من رو بخواین خاطراتش آینه های شکسته هستند

چشمک قدغنه آقـــا !

 کسری (حقوق آزاد لارستان)

سلام جناب آقاي زماني
واقعا از بازديد بلاگتون لذت بردم . خيلي واسم جالب بود . خاطراتي از 15-20 سال پيش
چيز جالب ديگه ش اساتيدتون بود
اول دكتر مرداني و بهشتي كه جيگرم از دستشون خونه . متاسفانه يه كتاب آدم نوشتن ... چي بگم. كتاب هاي دكتر شمس دنيايي فاصله داره باهاش.خدا رو شكر فقط آدم 1 رو با كتاب ايشون پاس كرديم. 2 و 3 رو كتاب دكتر شمس رو خونديم . لذت برديم ( چشمك )
در مورد دكتر پاك شير هم . سعادت شاگرديشون رو داشتيم. البته دو سالي هست كه ديگه توي دانشگاه ما تدريس نميكنن .
استاد ايزدي رو هم داريم كه ارم هم تدريس ميكنن . ولي انگار با شما كلاسي نداشتن .
به هر حال خسته نباشين . خيلي بلاگ قشنگي دارين .

 

نرگسی هستم از آمریکا

 

سلام. خیلی جالب بود. چه خوب که هنوز با هم ارتباط دارید... اما میگم مگه دخترها هم تو ایران می تونن قاضی بشن؟!

 نیروی دریایی

                 حافظ مرز آبی

 

ساسان تبیانیان

اقا تیمور دست مریزاد کار خیلی خوبی کردید

 برام از عشق بگو

SI

امیدآرمند

پس از با هم بودن دیگر عدم نیست بل وجود مطلق است انجا دیگر زمین نیست همه اسمان است و افرینش همه ابی میزند


با گرمترین درودها خدمت شما همکلاسی عزیز وفرهیخته تلاش شما در زنده نگاهداشتن خاطرات ایام درس وبحث بسیار ارزشمند ودر خورتقدیر است

 بچه ی تو قنداق ۱۳۷۱و دانشجوی امروز .....

محمد

سلام عجب وبلاگ جالبی.خداییش خیلی باحاله .زمانی که شما وارد دانشگاه شدید من تازه یک سالم بوده الان تازه من دانشجو هستم ترم4مهندسی صنایع واصلا فکرشوهم نمیکنم یه روزی مثل وبلاگ شما بسازم.البته الان وبلاگ برا همکلاسی ها ساختم اما فقط تا پایان درسمون ادامه خواهد داشت.عجب شهریه این شیراز و عجب دانشگاهیه این دانشگاه شیراز واقعا حیرت انگیزه چرا که ادم های بزرگ زیادی میشناسم که فارق تحصیل دانشگاه شیرازند.موفق باشید

سلام به دوست عزیز و ممنون که بما سر زدید .
یاد دوران دانشجویی بخیر این دوران هیچ وقت تکرار نمیشود . موفق باشید

 اعدام از طریق قلقلک.........

سلام ممنون از این که وبلاگم سر زدید.فکر میکنم زمانی که شما فارق التحصیل شدید من تازه به دنیا امدم.
ضمنا من از بین بچه های حقوق چندتا دوست دارم.
یکی از ایشون حقوق جزا ارشد میخونه هم برای قضاوت، دیروز تو کتابخونه خاطره ای شد برام.
داشتیم بیرون ساختمون استراحت میکردیم.از سختی درسهاش میگفت و میگفت "پدرومون رو در اوردن چیه این شش ماه تا ده سال پنج ماه تا ده سال گیج شدم دیگه" به شوخی گفت اگه روزی قاضی بشم خواستم حکم صادر کنم اول میام دور ساختمان کتابخانه یه دور میزنم بعد بجای 5 ماه،ده سال می نویسم تا بفهمه چه سختی کشیدم. بنده خدا قراره قاضی مملکت بشه اونقدر جوکه که فکر کنم جای اعدام مجرم پشت میز قضاوت اونو تا سر حد مرگ بخندونه
اینم یه جور اعدامه دیگه!!!

 اسدآقای گل

سلام زحمت عکسهایی رو بکشید که واضح و شامل همه دوستان باشه اگه امکان داشت عکسهای جدیددوستان نیزگذاشته شود

یه سری از مطالب وبلاگ رو به عنوان فایل پشتیبان

ذخیره کرده ام ولی باید بازیابی بشن دعاکنید درست شه

تصاویر  گذشته ها .....

 

 

 

 

 

 

برای اختبار وکالت آماده می شدم(تابستان۸۲)

 

 دکتر میلانبعد از این عکس که با دکترمیلان گرفتیم کیف دکتر رو زدند و دکتر کیف دیگه ای انتخاب کرد/ یادش بخیر

خواستم تصویر برزگتر شه تا خوب ببینید

ترم اول بود و ما بودیم و بیکاری / مدام عکس می گرفتیم

الان دیگه کسی سیفعلی حسینی آذر رو نمی تونه بشناسه /سال ۱۳۸۲  دم در یه سری به ما زد . اگه دم در نمی اومد نمی تونستم بشناسمش/ چون خیلی خیلی چاق شده / سال۱۳۸۸ هم که رفتم دم در اتاق کارش . در را باز کردم نشناختمش. پشت در بهش زنگ زدم گفتم سیفعلی یکی دیگه تو شعبه

بازپرسی نشسته / گفت خودمم بیاتو Bia2

 

خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست

دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت

خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه توست

 

حافظ حدود ۳۰۰-۲۰۰بیت شعر حقوقی داره که سال۱۳۷۴ از دیوانش استخراج کرده ام ولی تنبلی نمی زاره مرتبش کنم و مقاله ای بنویسم

داد از غم تنهایی!

داد از غم تنهایی

داد از غم تنهایی

جشن فارغ التحصیلی در سال1373

جشن 1373

جشن فارغ التحصیلی در سال1374

سلئ

دوربین مخفی در  IP

IP  و دوربین مخفی در وبگذر

دوربین مخفی

 

 

خیلی وقته آپ نکرده ام وبلاگه رو

ولی همیشه به سایت وبگذر سرمی زنم و می بینم که دوستان به کلبه مجازی خودشون سر زده اند خوشحال می شوم   و  ممنونم که منو فراموش نکرده اید هنوز – بابا مرحبا دست مریزاد – ولی لااقل اعلام نظر یادتون نره – چون هدف ما پر بار شدن این وبلاگه – و این وبلاگ موندگاره انشاءالله – تا هروقت خواستین ، خاطرات خود را تجدید کنید

یاد یاران یار را را میمون بود

خاصه کان لیلی و این مجنون بود

تصویرزیبای شیراز از فراز دروازه قرآن

تصویرشیراز از فراز دروازه قرآن

کتابخانه یا خانه کتاب

کتابخانه منطقه ای فارس

بعضی وقتها یعنی نزدیک به امتحانات ترم بهاره می رفتم و در قرائت خانه شیک وپیک این جا درس می خوندم

مرحوم فیضی زیاد به اینجا رفت و امد می کرد

نقشه شو هم ببینید

نقشه دانشگاه

مشاوره و ارشاد

مشورت می کرد شخصی با کسی

     کرمان- مهرنوش شرافت، رئيس واحد ارشاد و معاضدت قضايي دادگستري استان کرمان گفت: طي ۱۰ماه گذشته بيش از ۹هزار و ۵۰۰نفر از خدمات مشاوره حقوقي در دادگستري کرمان بهره مند شدند.

سایت روزنامه خراسان ۲۹/۵/۹۰

 

نیمکتهای سفید رو تابستان 1373 جمع کردند .....

وقتی اولین بار بود که من با اسم سبز (باغ ارم )آشنا شدم ...

بقیه مطلب رو بخونین تا بگم اولین بار کی بود...

کفشهای غمگین عشق نوشته رجبعلی اعتمادی

      روی نیمکت سپیدی در «باغ ارم »شیراز لمیده ام و به دریای سبز چمن خیره شده ام ...جویباریهای کوچک آب، چون زندگی، از پیش رویم می گذرد ، هوای جانبخش شیراز اعصاب خسته ام را با نرمش  عطوفت آمیزی نوازش می دهد. دلم می خواهد سالها و سالها همین جا روی نیمکت سپید باغ ارم بنشینم و هستی خودم  را در دریای سبز چمن باغ گم کنم . اما مگر می شود؟در ذهن خود به جستجو می پردازم.

...تا چند دقیقه دیگر ،دختری که قرار است مرا در جریان یک تراژدی عمیق بگذارد از راه می رسد.چشمان سیاهش را به من می دوزد و  می گوید :  به شهر ما خوش آمدید! من انگشتانم را روی لبهایم می برم و می گویم :هیس!.... تو را به خدا خلوت مرا با قصه ماهی های طلایی و غمگین که برایم در نامه ات تصویر کرده بودی ، به هم مزن!...من فقط آمده ام که از نزدیک با همه اطاقها ، خوابگاهها ، آزمایشگاهها ، سلف سرویس ها ، حتی رستورانها ومیعادگاههای آن ماهیهای طلایی دریاچه زندگی ، آشنا شوم.

...و لابد درآن لحظه ،دختر مژگانهای بلندش را برهم می گذارد و می گوید : چشم!

       بوی بهار در سراسر باغ پیچیده است... و انگار این بوی خوش در یکایک اجزای باغ، از ریشه نامرئی درختان کهن سرو، تا ساقه های نازک چمن و امواج چمن دار و کوچک جویبارهاا حتی در رگ و ریشه  جان مشتاق من جاریست...

 

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-امروز می تونی  یه کمی با من زبان کارکنی؟...

-اوه... حتماً . چون امروز خیلی بیکارم ٬مهران هم که نیست..

   با هم قدم زنان به باغ ارم رفتیم... هوا آرام و مثل دریاچه بسته ساکت بود... پائیز پاشنه های رنگین خود را در باغ ارم گذاشته بود . جویبارها با هیاهوی شیرین خود در قلب ما جوانان آواز زندگی می ریختند.

   روی نیمکت سپید نشستم  و من دستها را زیر سر حلقه کردم و گفتم:نوری ! من  از داشتن دوستی مثل تو احساس غرور می کنم .

   (نوری) چین قشمگی به پیشانی ریخت و ناگهان سر مرا در آغوش گرفت و بوسید. احساس کردم در آن پائیز ٬ بهار دوستی من و (نوری ) شکوفا شده است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    حتی دختری در خوابگاه بود که شعر می سرود و اشعار عاشقانه بسیاری داشت که بعضی وقتها دختران خوابگاه از او با اصرار می خواستند تا یکی از اشعارش را بخواند . این دختر اسمش(سبزه) بود. براستی هم دختری سبزه رو , آرام , لاغر و کشیده بود . همیشه طوری در خود فرو می رفت که انگار از چیزی رنج می برد . بعضی اوقات وقتی می خواست برایمان شعر بخواند بچه ها از من می خواستند آهنگی بگذارم  و او در متن یک آهنگ نرم و ملایم ؛ با همه احساس یکی از اشعارش را می خواند و اشک از چشمان بچه ها سرازیر می کرد.

    آن شب هم یکی از شبها بود . نمی دانم شاید هم بارانی که از بعد از ظهر دستهای بلورینش را بر سر شیراز می کشید باعث شده بود که بچه ها همه به خوابگاه پناه آورندو مثل ارواح سرگردان از این اطاق به آن اطاق بروند .

    همیشه معتقد بودم که باران برای ما ایرانی ها همان حالتی را سبب می شود که یک شعر غمگین قلب ما را به آتش می کشد.

   بچه ها ملتهب و غمگین سراسیمه از این اطاق به آن اطاق می رفتند و گاه می گفتند:

-می بینی چه بارونی داره می آد!

_ آره غم دنیا رو هم با خودش آورده!

_آخ ! چه می شد الان سیروس پیش من بود !

_ از ظهر تا حالا چهارتا نامه برای خسرو نوشتم!

   آخ! اگه کسی چند تا قرص خواب به من بده حاضرم همین حالا به عالم ارواح بپیوندم.

           کم کم ترانه اندوه , شبغمگین پائیز , فضای شاعرانه تنهایی همه ما دختران را چون رمه ای قشنگ و خیال انگیز گردهم جمع کرده بود .

    در فلت ما , در گوشه کنار , دختران غربت زده  و احساساتی, روی زمین , کاناپه , تختخواب , نشسته و سرها را میان دو دست گرفته بودند و (سبزه) آرام آرام  می خواند :

       از عمق ظلمت ناپایدار شب

       فریادخسته یک زن

       در جستجوی قلب شکسته یک عاشق.

       آرام و بی شکیب

       می گرید از شکست!

       ای دختران!

       من در میانه آوازهایم

       تابوت خویشتن را

       بر دوش عابران خسته یک شهر تشییع می کنم!

   نوری سرش را روی زانو گذاشته بود؛  آرام آرام اشک می افشاند.

    بچه ها , این دختران معصوم و خوب , در سکوت , دستمالهای خود را به یکدیگر عاریه می دادند, تا اشکها را از چهره بگیرند.

   و بعد ناگهان چند تا از دختران با صدای بلند گریستند . صدای هق هق دختران که بلند بلند  می گریستند همراه آهنگ غم انگیز صدای (سبزه) شرشر باران , فضایی خالص از غم و اندوه آفریده بود.

   هیچکدام از بچه ها سعی نمی کردند آنهایی را که بلند بلند می گریستند , آرام کنند.

   این سنت خوابگاه ما بود که می گذاشتیم  عقده ها چون سیل در کوهستامن منفجر شود  و در دشت آرام بگیرد.

   وقتی حالا به آن شب فکر می کنم با همه اندوه و گریه و آه, چه شب بهشت آسایی بود.

  وقتی بچه ها آرام گرفتند من نوار موسیقی را خاموش کردم  و آن وقت پذیرایی و بعد حرافی دخترها شروع شد(94-95-96)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

       آن روز که (من نویسنده سرگذشت ) در باغ ارم این ماجرای واقعی را از دهان  مهتا شنیدم , هرگز باور نمی کردم که این قصه واقعی باز هم دنباله  داشته باشد . می خواستم به دختری که مرا از شیراز به تهران کشیده است تا سرگذشت دوستش را تعریف کند , بگویم:

- همین بود ؟

   اما مهتا نگاه قشنگش را به من دوخت و گفت :

ـ نه همین نبود... قسمت اصلی این ماجرا در نیویورک اتفاق افتاد ه است...

کتابی که در قسمت بالا عکس روی جلد آن را مشاهده می کنید ، رمان عاشقانه است که دوستی اونو در  اردیبهشت ۱۳۷۰ به من امانت داد. کتابی جیبی و قطور با کاغذکاهی.

از بعد از ظهر شروع کردم و تا ساعت ۵/۳شب یه ضرب خوندمش . داستان عاشقانه ای بود که در دانشگاه شیراز اتفاق افتاده بود . من اولین بار بود که با فضاهای شیراز در این کتاب آشنا می شدم. بعدا هم که رفتیم شیراز ، دیدیم که "نیمکتهای سپید " در انتهای باغ ارم ، میعادگاه های عاشقانه نوری ها و بهرام هاست. دیگه شورش دراومده بود . حتی شاعر معروف آذری یعنی "کریمی مراغه ای" در منظومه ای که به مناسبت سفر به شیراز سروده است گفته که رفتیم باغ ارم دیدیم زیر هر درختی حجله عروسی اراسته شده است . انگار تو شیراز انقلاب نشده است.

این "نیمکتهای سپید " رو  تابستان سال۱۳۷۳ برچیدند .

همیشه کتاب "کفشهای غمگین عشق" جزء خاطرات خوب منه . بعدا که این کتاب تجدید چاپ شد، یه جلد گرفتم تا به یادگار داشته باشم.

کتاب "طوبی و معنای شب " هم در خاطرات من مونده ولی دیگه تجدیدچاپ نمی شه . ولی من هنوز دارمش. از شیراز از کتابفروشی محمدی با بن کتاب گرفتمش . یادش بخیر !

 

طوبی و معنای شب نوشته شهرنوش پارسی پور

چشم انتظار

گویند مرگ سخت بود راست گفته اند

سخت است لیک سخت تر از انتظار نیست

 

    همچنانکه از دوستان دعوت کرده بودیم ٬منتظریم تا مطالب قابل استفاده بفرستند و بنام خود ایشون در این وب برای بازدید دوستان بزاریم

اوایل راه اندازی این کلبه مجازی٬ دوستان عزیز در تکمیل/ اصلاح اطلاعات جدول کمک کردند. اینک نیز چشم به راهیم تا دستمان رابگیرند و ما را تنها نگذارند

تورا من چشم در راهم

شباهنگام!

 

خوابگاه یعنی محل خوابیدن. مگه نه بچه ها؟؟؟؟؟؟

خوابگاه شهیدمفتح دانشگاه شیراز

یه روزی از روزها صدای مهیبی همه رو ترسوند.

         صدا صدای سقوط یک مرد بود از بلندای وحشتناک خوابگاه قدس. اونایی که سال اولی بودند و در سالنهای اضطراری موقتا یعنی یه ترم قرار بود بمونند . زهره ترک شدند . یکی از اونا سیفعلی بود . این دوستان قرار بود تو خوابگاه قدس تا آخر بمونند ولی صدای سقوط یک معتاد از بلندای بیش از طبقه ششم خوابگاه قدس همه مشتاقان رو به سمت خوابگاه شهید مفتح روانه کرد و اینگونه بود که راه باز شد و ما ساکن خوابگاه قدس شدیم. ضمنا تحقیقات پلیس آگاهی شیراز در شناسایی هویت یک انسان تاکنون بی نتیجه مانده است.

 صدا

     صدای افتادن

                      یک انسان بود.

خوابگاه دخترانه دانشگاه شیراز

نامه های بعدازدانشگاه

باسمه تعالی

دانشکده حقوق و علوم سیاسی

 دانشگاه شیراز

شماره :6دح

تاریخ:14/1/84

پیوست:

               برادرگرامی جناب آقای تیمورزمانی

              باسلام و احترام

ضمن تبریک حلول سال جدید و آرزوی توفیق و سربلندی درپناه حضرت ربوبی ، بدینوسیله  از توجه و دقت نظرحضرتعالی  قدردانی می نمایدوامیدواراست همواره در خدمت به جامعه اسلامی مؤید به تأییدات الهی باشید./

با احترام

دکترمحمدهادی صادقی

رییس دانشکده حقوق و علوم سیاسی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کتاب (حقوق جزای اختصاصی )دکترصادقی رو ویرایش کردم و براشون فرستادم و آقای دکتر این نامه رو برام ارسال کرد

نوستالوژی

چرا نمی خواین بگین چند بار بعد از دانشگاه رفتین شیراز؟؟

من

یه بار قبل از سربازی رفتم مدرک گرفتم رفتم سربازی

باردوم

بعد از سربازی رفتم مدرک گرفتم برای کانون وکلا

بار سوم

به خاطر کانون رفتم مدرک بگیرم دیدم پول می خوان- ندادم برگشتم

بار چهارم

به خاطر لیسانس دوم رفتم ریزنمرات رو بگیرم دیدم دیگه فایده نداره برگشتم

ولی این بار

کی می خواد بیاد با هم بریم شیراز

چون اسد آقا می خواد دعوتمون کنه بریم بهشت گمشده

*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*۰*

سلام غریبه !

سفر زیباست

وقتی تو باشی

و با خاطرات چشمانت

قانون جاذبه را بمن بیاموزی

نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم

سفرنامه ی مرا

با لبخندملیح  خود پرکن

کوله پشتی من خالی است

چون وقتی باتو باشم

چیزی لازم ندارم

و وقتی بدون تو در سفرم

چیزی به دردم نمی خورد

حتی اگر همه چیز داشته باشم

من برای سوغاتی

         چیزی جز عشق

                       چیزی جز امید

                              چیزی جز زندگی با عشق

                                                و  چیزی جز شادی

                                                           با خود نخواهم آورد

حتی اگر دنیا  را با خود داشته باشم

سفرنامه چیزی نیست جز بازخوردهای عاشقانه یک بوسه

سفرنامه یعنی دعوت بهار به برهوت

سفرنامه یعنی راز های شاعرانه را مرور کردن

سفرنامه یعنی غزل خواندن همراه با جفری چاسر در سن و سال جان کیتس

سفرنامه یعنی نامه های عاشقانه یک مسافر عزیز با قدمهای آهسته در پشت سر قاصدکهای زیبای اردیبهشتی

یعنی دور شدن از اکنون تا آینده ای که با صدای قدمهای نرم افزاری یاهو تا گوگل رفتن

یعنی دست دانته را گرفتن و (زندگانی نو خواندن)

یعنی

        به یاد تو

                در سفر چیزی نوشتن

یادم باشد لای دفتر خاطراتم برگ نیلوفر بگذارم

یادم باشد

           یادم باشد

                    اقساط وام  و بیمه عمر هم یادم باشد

 

یاد گذشته های نه چندان دور

ای باغ ارم من از تو دورم   

                      عمری است که در پیام نورم

دور از تو وعشق سرونازم

                        بی اطلسی تو در گدازم

کو آنهمه عشق ارغوانها ؟

                         کو بلبل وآنهمه فغانها؟

سرسبزی جاودانه ام کو؟

               در گوش زمان ترانه ام کو؟

خسته شدم از حقوق خواندن

                 خسته نشدم ز حق ستاندن

کار دلم از (جزا) گذشته ست

            از لطف کرشمه ها گذشته ست

عشق (مدنی) مرا غم آموخت

 (می خوام مصرع خوبی بنویسم)              

دل جرمشناس زندگی شد

            مست از می ناب بندگی شد

                                       کلمه (جرمشناسی )منو به  یاد (منصورآبادی) می اندازه

در شرکت عاشقانه ماندیم

               در گوشه ای از زمانه ماندیم

یک هفته شدیم اعتصابی

                  یک هفته عالی وحسابی

...بچه ها کیا بودن تو اعتصاب می رفتند و زود روی یه موتورسیکلت مثل دوتا خواهر می نشستند

ای باغ ارم همیشه بدرود

                  امید که باز بینمت زود

ای باغ ارم همیشه بدرود/ امیدکه باز بینمت زود

اکنون که بهار ما خزان شد

......(می خوام بیت خوبی بنویسم)

 

از عشق  حقوق در عذابم

چون ماهی ام برون از آبم

 

رنجیده ز فرط گفتگویم

یاری که نشسته روبرویم

 

از بس که ز  دادخواست گفتیم

از داد که بر نخواست گفتیم

 

از دوست شکایتی نکردیم

 از عشق ، حکایتی نکردیم

 

این دل که شکست در سرانجام

باری ز کسی نخواست فرجام

 

دیوان عدالتم چنین بود

گفتم که وکالتم  چنین بود

 

***

با عشق و حقوق سرگذشتم

بگذشت و شکسته پر گذشتم

 

از عمر ، شبی دگر نمانده

از دور شباب اثر نمانده

 

این لحظه آخرم شب و روز

جز عشق مرا دگر نیاموز

 

سررشته حق به دست عشق است

قانون و حقوق ، مست عشق است

 

عالم همه سرزمین عشق است

هم دولت عشق، امین عشق است

 

اندیشه مکن که بی پناهیم

ما بنده عشق و پادشاهیم

 

ای باغ ارم جهان برافتاد

خال رخ هفت کشور افتاد

 

چون عشق، شبی به ما گذر کرد

رندانه به عاشقان نظر کرد

 

آخر شب عاشقان سحر شد

سحر شب هجر، بی اثر شد

 

هم لطف کرشمه ها اثر کرد

هم روی تو را شکفته تر کرد

 

پیداشده نقص در معانی

                              بی ذکر تخلص «زمانی»          17/3/1387

 

جشن فارغ التحصیلی

بنام دادگستر هستی

دانشگاه شیراز

دانشکده حقوق

 

دانشجو آقای/خانم  تیمورزمانی به شماره دانشجویی۵۲۹۲۲

فارغ التحصیل رشته حقوق تیرماه یکهزاروسیصدوهفتادوپنج

به تنهایی چو گلبرگ معطرنغمه پرداز شبانگاه پر رویای جمع عاشقان بودیم

چه  مفهوم حقوق ادراک سرخی از شقایق بو

و مرغ حق به ساز شرع و قانون نغمه ای جانسوز سر می داد

هم اینک چون هزاران قطره سر بر هم آورده

                                                 چو دریایی خروشانیم

                                                                نکوجستیم جمع خویشتن یاران

                     

                                                                             رییس دانشکده حقوق دانشگاه شیراز

                                                                                امضاء:دکتر نادر مردانی

+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+

 می شناسیشون یا نه ؟

 

بچه ها !

جشن فارغ التحصیلی یادتونه؟؟

۲۵۰۰تومان گرفتند بعد پس دادند. گفتند بچه ها همکاری نمی کنن؟

ما (من و فیضی و کشاورز و بهروز و شاصادقی و عیسی ) و  برادر عیسی یعنی کامران و یکی از هم ولایتی های عیسی که کتابداری می خوند رفتیم بهشت و دو روز برای خودمون جشن گرفتیم با دو هزارو پونصد تومن

بعدا هم با ۱۸۰۰تومن برای خودمون تابلویی درست کردیم با قاب زیبای منبت کاری شده و بردیم دکتر مردانی امضاء کرد و گلایه کرد که خاک بر سرشون- دانشگاه عرضه نداشت برای شما جشن بگیرد

متن لوح یادبود رو من و فیضی تنظیم کردیم- البته باید گفت که سطرهای دوم و سوم را به متنی که قبلا در لوح یادبود دیگه ای بود با استفاده از دیوان حافظ اضافه کردیم

الان از اون روزها درست ۱۵ سال گذشته و فیض هم ۱۳ سال پیش بدون خداحافظی ما رو  ترک کرده

چگون بگویم یادش بخیر که دیگه نمی تونیم گذشته را برگردونیم

چگونه آخر چگونه

             چگونه عشق بورزد

                                      دلی که زنده به گور است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*+،*

موافقین پاییز ۱۳۹۱ دور هم تو شیراز جمع بشــــــــــــــیم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟

فرصت

 

 

تا  نفس باقی است

                       فرصت چشمت تماشایی است

از این بعد ....

ازاین بعد فرصتم زیاداست

می نشینم لب حوض

وبلاگم را پر می کنم از عشق

                                    از شور

                                             از مستی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ولی قرار نیست که همه ش من بنویسم

کجایند یاران درد آشنا ؟؟؟؟

هی زنگ می زنن می گن شماره مونو بزار یا اطلاعات مربوط به فلان همکلاس رو اضافه کن یا فقط نظر می دن

از این به بعد باید شما هم مطلب بزارین

خاطره  رزومه چی می دونم هرچی دوس دارین بنویسین

هرکه می خواهد بگوید هرچه می خواهد

تلخ یا شیرین

 من تو را می گویم ای باد بهارآور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مثلا من یه خاطره می نویسم:

قبل از دانشگاه در اردوهای شعر و قصه نویسی کشوری من با شاعران شیراز ازجمله آقای (احدده بزرگی) آشنا شده بودم(از سال ۶۹)

بعدا که شیراز قبول شدم بیشتر از حقوق خوندن به فکر ادامه ارتباط با شعرای شیراز بودم

عکسی یادگاری که با آقای ده بزرگی گرفته بودم رو لای دیوان استادشهریار  با خود به شیراز آورده بودم

دانشجویان قدیم که ده بزرگی رو می شناختند تعجب کرده بودن که چطور من هنوز نیومده پسرخاله شدم

گفتند اتفاقا آدرس این شاعر عزیز  کوچه روبروی باغ ارم هستش.

رفتم نزدش- اداره آموزش و پرورش عشایر قسمت امور تربیتی بود  کارش هم داوری شعر شعرای دانش اموز بود

همین که وارد اتاقش شدم چنان گرم تحویل گرفت که انتظار نداشتم

از آن به بعد دیگه راه  باز شد

از اونجا هم بعدا راهی انجمن شعرا شدیم  و پنجشنبه هامون جور شد . می رفتم در جلسات شعر شرکت می کرد- ولی همیشه نه-انجمن طرفای باغ دلگشا بود - یه خونه خیلی بزرگ وقدیمی با حیاط بزرگ

        من عاشق رشته حقوقم

                        هرچند حقوق عاشقی نیست

        در باغ ارم چه آشیان است

                         باغی که  در او شقایقی نیست

.........................(بقیه رو بعدا به صورت کامل می ذارم تو  وب)

     بحث و جدل حقوقدانان

                      تیری که همیشه بر خطا رفت

    دلتنگ شده «زمانی »از ما

                     از باغ ارم به دلگشا رفت

یه آرزوی قدیمی

در آرزوی خیال رخ  تو  خسته  دلم

در اشتیاق جوانی ز جان گسسته دلم

غبار غم به  سرشک شبانه می شویم

به رسم عاشقی ای ماه من شکسته دلم

دل شکسته به زلف نگار پیوسته ست

به قلب خود چه کنم من که ورشکسته دلم

ز  مکتب تو خرد دست بر نمی دارد

که بند عشق تو بر پای عقل بسته دلم

به باغسار تجلی نمی دهی راهم

کنار ساحل غفلت به گل نشسته  دلم