من تیمور زمانی؛ وکیل و شاعر .متولد ۵۲ .
مے خواستم شاعرے بشوم در حد حافظ و سعدے .
بے تابانه رفتیم سراغ علوم انسانے که از سال دوم فرهنگ و ادب بخونیم و بشیم شاعر.
در مورد رشته هاے دیگه و نحوه درس خواندن هم نه راهنمایے داشتیم نه کسے .
لبخند ملیح تنها پاسخے بود به کسانے که مے پرسیدند چرا رفتید علوم انسانے .
بعدا که سال دوم بودیم مے گفتند لااقل فرهنگ و ادب هستے یا نه . خوبه خوبه .
سالهاے بعد که مدیریت مے خوندم در مقدمه کتابهاے ترجمه شده خارجے دیدم که این درد جهانے بوده.
به هر حال
اوایل مهر سال ۶۸ دو ساعت شیفت بعد از ظهر کلاس زبان داشتیم سال دوم دبیرستان .
معلمے به نام احمد عابدپور همین که رسید سر کلاس .بدون مقدمه شروع کرد هم به تعریف و تمجید از خود ما و هم تحسین رشته ے ما که در آینده منتهے خواهد شد به رشته حقوق .
بعد از همان کلاس، فورے رفتم کتابهاے سوم را هم گرفتم که بکوب بخوانم و در کنکور موفق شم .
مهر ۷۱ دانشجوے حقوق دانشگاه شیراز شدیم .
دانشکده اون وقتا در داخل باغ ارم در فضایے احساساتے و استثنایے بود و ما در عالم دانشجویے فخر مے فروختیم به بقیه که بعله دانشکده ما کجا و بقیه کجا .
مغز ما رو پر کرده بودند از اینکه حقوق بهترین رشته است و الے آخر.
مگر غرور جوانے اجازه مے داد رشته هاے دیگه رو بپذیریم.
همونجا هم که بودیم همه فکر و ذکرشون قبولے ارشد بود .
گاهے دانشجویے اعزام مے شد به تهران که جزوه اے چیزے مخفیانه از بچه هاے حقوق تهران یا شهید بهشتے به دست بیاورد و ارشد قبول بشود.
راه لامصب انقده دور بود که ما یکبار ایام عید و یکبار هم تابستان مے تونستیم بیاییم شهرمان و به قول جلال در غربزدگے راه دور هم موجب شد از شغل پدرے دور بیفتیم.
شاید اگه فکر امروزے رو داشتم هیچ وقت نمے رفتم شیراز . همین جا تو نقده در پیام نور شاید ادبیات مے خوندم ولے ما به خیال خام خود فکر مے کردیم که اگه در یڪ دانشگاه دولتے درس بخوانیم حتما موفق مے شیم .
یکے نبود بهمون بگه آقاجان موفقیت بستگے به عوامل درونے داره نه بیرونے . درسته باید کفش داشته باشے ولے تا خودت حرکت نکنے کفش تو رو جایے نمے بره ولے چکنم که عقلم قد نمے داد به این حرفا .
وقتے دیپلم گرفتم رفتم دانشگاه، آقام گاو قربانے کرد . زمان ارزانے بود از اینجا به شیراز با اتوبوس با هزار تومن مے شد رفت و با هواپیما دو هزار تومان. البته ۷۳ که شد با ۲۳۰۰ تومن با ایرباس پریدم از شیراز به تهران.
سال ۷۵ با کلے خاطره و گرسنگے و بے پولے کشیدن لیسانس گرفتیم و رفتیم خدمت . خیلے دوست داشتم برم ارتش و نظم یاد بگیرم. بشم آدم به قول خودمون . شاید کرختے درس خوندن از تن مون در بره . آرزو داشتم تو لشکر ۶۴ تو ارومیه خدمت کنم.
شاید از رنج دورے نجات پیدا کنم .
افتادم ارتش ولے نیروے دریایے ارتش نصیب ما شد .
دو ماه در حسن رود انزلے آموزش دیدیم که هیچ وقت تکرار نخواهد شد .
طرفهاے ما هم که نیروے دریایے نبود .
باید خودمون رو آماده مے کردیم براے شمال یا جنوب یا تهران .
افتادیم سیرجان .
هفت ساعت هم از شیراز دورتر .
الان هم به هرکے بگے من پایگاه دریایے سیرجان بودم مے گن مگه سیرجان دریا داره (من از جان سیر و سیر از جان و جان در سیرجان دارم)
پایگاه ، پشتیبانے آموزشے بود.
گاهے هوا انقده گرم مے شد که گرما زده مے شدیم و مے رفتیم بیمارستان داخل پایگاه .
اونجا کویر بود و دور پایگاه تا جایے که چشم کار مے کرد سیم خاردار کشیده بود.
شده بود پایگاه .داخل پایگاه سه تا پادگان بود .شماره ۱ و ۲ و ۳ .
ما گردان مالڪ بودیم . ناوے ها مے گفتند( کشتارگاه مالک)
مهناوے ها ناوے ها رو اذیت نے کردند ولے ناوبان ها نه .
هوا هم خیلے گرم بود . ما تا ۲۰ آبان کولر داشتیم . روزانه هم نصف قالب یخ سهمیه ما چند نفر افسر وظیفه در آسایشگاه مون بود.
چون پرسنل آموزشے بودیم محروم از لباس سفید شدیم که مے گفتند نماد کفنشهداے نیروے دریایے است که در دریا شهید مے شن و دو برابر شهداے دیگه اجر مے برند.
حقوق
مان هم به عنوان افسر وظیفه با درجه ناوبان دومے ۱۰ هزارتومن ناقابل بود که سال اول نمے دادند و از سال دوم شروع مے کردند و حقوق معوقه رو هم یکجا نمے دادند و بعد از خدمت هم حدود ۶۰ هزار تومن واریز کرده بودند به حساب که دفترچه رو مے دادیم به دوستان و بعد از ۵ ما ترخیص از خدمت به حساب مان واریز مے کردند
خدمت تمام شد .
با ۱۰ هزار تومن از خدمت برگشتیم . بیچاره آقام. یه گاو🐂 دیگه قربانے کرد(الان نمے شه یه مرغ 🐓خرید)
اقوام دور و نزدیڪ تبریکات شون رو گفتند.
این راه دراز رو رفتیم که اون یه ورق کاغذ رو بنام(گواهے موقت) رو بگیریم و بریم دنبال کار.
یه شب شیراز تو خوابگاه پیش دوستان قدیمے ماندم .
بعد غروب سوار تاکسے شدم که برم به یه دوست قدیمے تو خوابگاه ملاصدراے شیراز سر بزنم.
راننده تاکسے که هم سن خودم بود پرسید حالا که لیسانس گرفتے به نظرت موفق شدے .
من بدبخت هم با اون غرور کاذب گفتم : آره .
باباجان موفقیت مقصد نیست . مسیره. باید همیشه در حال دویدن باشے .
از دوره دبیرستان علاقه نداشتم کارمند بشم .
با خود مے گفتم کارمند بشم نمے تونم برم شهرهاے دیگه ادامه تحصیل بدم .
حتے قبل از انتخاب رشته با معلم جامعه شناسے مون مشورت که مے کردم گفتم من تا دکترا مے رم .
با حالت طعنه امیز بهم نگاه کرد گفت : اوغول اول لیسانس رو بگیر بعدا . خود من مے گفتم مے رم آلمان و دکتراے جامعه شناسے مے گیرم . سال سوم زن گرفتم کل برنامه هام خراب شد .
بعله ؛در هر لحظه از زندگے فرصتهاے تازه اے براے موفقیت شروع مے شه .
با ۱۰ هزار تومن که از خدمت سربازے برگشتیم امتحان وکالت شرکت کردم در ارومیه که برای۲ استان آذربایجان غربے و کردستان کلا ۳۰ نفر مے گرفت . قبول نشدم.
دیدم هم آمادگے ندارم هم رو صندلے نشستن برام سخت شده .
دفترے دور از دادگاه باز کردم عریضه نویسے کنم شاید خرج این شکم صاحاب مرده در بیاد. از اون طرف هم باز بخونم براے وکالت .
دفتر ماهے ۱۵ تومان در پاساژے دور از دادگاه مثل یڪ دخمه . پدرم داخل دفتر رو تعمیر کرد . انگار قسمتے از دفتر رو گلوله باران کرده بودند .
مشترے نبود موجر ماه اول رو نگرفت .ماه هاے بعد هم گفت بازار ندارے ۱۰ تومن بده . آخر سر هم دید که از اونجا مے رم گفت اینجا به درد عریضه نویسے نمے خوره برو جاے بهتر .
ماهے من اونجا ۶ هزار تومن درآمد خالص داشتم.
رفتم اطراف دادگاه . جا نبود.
رفتم اشنویه(شهرصبا)دیدم ساختمان دادگاه نیمه کاره در حاشیه شهر است و من باید زمین بخرم مغازه بسازم .
آخرش گفتم مے رم پیرانشهر .
آقام گفت نرو من یه چیزے بهت مے دم .
گفتم ماهے ۵۰ هزار تومن بدے من نمے رم .
آقام خندید .منم خندیدم.🌸
آخرش رفتیم پیرانشهر که تا اول شهریور اونجا باشیم و بعدا انشاالله نتیجه ارشد بیاد بریم ارشد بخونیم(که مرغ آن چمنم )
عریضه نویسے هم توفیرے نداشت .
میانگین درآمد ماهیانه ے سه سال ماه۸۰ هزار تومن بود که ۳۰ هزار ان صرف کرایه راه و مغازه مے شد .
حالا اون زمان که تو نقده بودم آشنایان و حتے غریبه ها مے آمدند ولے پول نمے دادند . حتے داخل منزل مے آمدند که قسمتے براے من بود و مجرد بودم . پدرم رو هم خبر مے کردند . پدر میوه مے خرید مادر چایے مے آورد.
گاهے آقام خودش هم مشورت مے داد به اونا .
خونه ما شده بود کافے شاپ حقوق مجانے .
پیرانشهر هم که مے رفتیم ظهر برمے گشتیم ۴۵ تا مے رفتم و بر مے گشتم مے شد ۹۰ تا .
اون سال که ۷۸ بود ارشد قبول نشدیم . وکالت هم رتبه م شد ۴۹ . قبول نشدم چون ارومیه ۳۰ نفر مے گرفت.
سال بعد رفتم تهران شرکت کردم بین ۶ هزار نفر شدم ۳۰۰ .
کارآموزے افتادم کرمانشاه. .
تو نقده رفتم دفتر وکیلے رو اجاره کنم که سال ۹۴ تو پاساژ متروکه اے دفتر داشت ولے خودش ارومیه اے بود .
گفتم از پیرانشهر نجات پیدا مے کنم
.وکیل منو دست انداخت . گفت متعلق به خودتون است 😳گفت برادر من که در ارومیه قاضے است همه کاره منه . برو با اون صحبت کن .
یه روز هم کت و شلوار پشمے کهنه مو پوشیدم دو تا ورقه A4 هم گذاشتم
تو جیبم با اتوبوس تق تق تق رفتم ارومیه .
قاضے پوزخندے زد . گفت: برادرم چیزے به من نگفته .
برگشتم
حدود یکماه من بدو آهو بدو .
مدام به دفترش زنگ مے زدم منشے اش که پیرمردے بود مے گفت نیستش .نه موبایل وکیل رو مے داد نه بهش زنگ مے زد .
آخرش بعد از یکماه گفت: در مورد اجاره صحبت کنیم؟
گفتم :بفرما
گفت: ۲۵ هزار تومن ولے شما نمے تونے ارومیه رفت و آمد کنے شماره حساب مے دیم.
گفتم: اونجا کرایه ۱۰ هزاره
گفت: پس ۲۰ هزار
گفتم: اینجا یه پاساژ متروکه است .ارومیه نیست .پاساژ برلیان نیست . خیام نیست .
گفت: باهاش صحبت مے کنم
فردا زنگ زدم . منشے گفت وکیل لبخند زد 😁مثل اینکه راضے نیست .
سال بعد تو همون پاساژ دفتر گرفتم ماهے ۱۳ تومن ولے فقط یڪ نفر مراجعه کننده داشتم که وکالت داد و ۱۰۰ هزار تومن حق الوکاله ما بود . از کانون وکلا آمده بودند و نامه اے انداخته بودند داخل دفتر که شما وکیل این استان نیستید. تابلوے ما هم فقط یڪ ورق کاغذ A4بود که چسبانده بودیم به شیشه دفتر 😁.
همون روز دفتر رو جمع کردم ولے رفت و آمد به پیرانشهر ادامه داشت .
رفت و آمد به پیرانشهر و کرمانشاه و تهران ادامه داشت همراه با سوغاتے خریدن و رنج سفر و بدآموز کردن دور و برے ها .
کارآموزے که تموم شد اوقات فراغت بیشتر شد . چکنم چکار کنم . گفتم یا مے رم ورزش یا مے رم کلاس زبان.
بعدا شنیدم که لیسانس مے تونه از نو تو پیام نور لیسانس بگیره.
اے خدا کاش سال ۷۷ مے دونستم . اون وقت به روانشناسے علاقه داشتم ولے سال ۸۲ به زبان . در این میان هم مدام ارشد دولتے حقوق شرکت مے کردم آرزوے تدریس داشتم و از بطن ماجرا خبر نداشتم
کنکور فراگیر شرکت کردیم . امتحان سختے بود قبول شدم . اگه مے دونستم خیلے وقت گیره شاید نمے رفتم .
زبان شروع شد . انسانهاے جدید استادهاے جدید افکار جدید .
وسط زبان با کتاب بازاریابے دکتر( داور ونوس)مرحوم آشنا شدم همراه با زبان کل کتابهاے مدیریت رو یواش یواش(غیر از درسهاے محاسباتی) گرفتم خواندم.
یه بار هم کنجکاو شدم الهیات بخونم . از کتابفروشے پیام نور کل کتابهاے الهیات (غیر از کتابهاے مشترڪ با حقوق) رو ۲۷ هزار تومن خریدم و غیر از صرف و نحو کاربردے تورق کردم .
🌸
زبان که تموم شد کنکور شرکت کردم پیام نور نقده براے مدیریت بازرگانے ۴۰ نفر پذیرش مے کرد .اولین نفر بودم که جلسه کنکور رو ترڪ کردم . چقدر سخت بود ۴ ساعت رو صندلے نشستن. سال ۷۱ کجا سال ۸۸ کجا . ریخت و دکورمون عوض شده بود .
ریاضے م خوب نبود . الانم هم نیست . زمان انتخاب رشته با خود گفتم شاید مدیریت بازرگانے قبول نشدم لااقل ادبیات فارسے رو هم انتخاب کنم که از دانشگاه دور نیفتم .
در این میان، امتحانات ارشد حقوق رو هم گذاشتیم کنار :
قهر کردم من از حقوق اے عشق
پیش از این نیز با تو پیوستم
عاشقے آخرین دفاع من است
به قرارے که بسته ام هستم
اون سال به یمن نداشتن سواد ریاضی، ادبیات قبول شدم .
به ذهنم نرسید که رشته هاے دیگر مدیریت رو انتخاب کنم و بعدا تغییر رشته بدم به بازرگانی.
در ادبیات من کلاس نرفتم کل کتابهاے دوره لیسانس ادبیات رو هم گرفتم .غیر از قواعد عربے همه رو خوندم .
دیگه به چند رشته خوندن مشهور شده بودم .
با داشتن زن و بچه چکار داشتم برم شهرهاے دیگه درس بخونم مثلا ارشد حقوق . تنها حسنش براے من پز دادن بود و التماس به این و اون که دو واحد هم اجازه بدهید ما تو پیام نور درس بگیم .
تازه اون وقتا که زبان مے خوندم با بچه ها که ده سال از من جوان تر بودند با موهاے پرپشت جوگندمے و کت و شلوار از پیام نور مے آمدم بیرون ، روزے پسر همسایه قدیمے از اون طرف خیابان اومد سمت ما و بے مقدمه با من روبوسے کرد و رفت . باهاش صنمے نداشتم .
دو ماه بعد فهمیدم اون آقا خیال کرده من اونجا استادم مثلا 😳
عجب تفکراتی
سال ۸۹ هم که مجددا کنکور شرکت کردم مدیریت بازرگانے قبول شدم .
با شدت و حدت درسها رو خواندیم تا سال ۹۴ که ریاضے نفسم رو برید . بهم حتے یڪ صدم هم ارفاق نکردند.
سه بار هم رفت
م انصراف بدم کارمندها اجازه ندادند .
آخرش دیگه کرونا از راه رسید و اون اوایل هم مثل حالا امتحان مجازے نیم ساعته نبود . نمونه سوال باید حل مے کردیم و عکس مے گرفتیم و مے فرستادیم که اونم به کمڪ دوستان حل شد و در سال ۹۹ لیسانس سوم رو گرفتم .
🌸این شد قصه زندگے ما 🌸