فحش سالها پیش وکیل یکی از همکلاسی های دوره دبیرستان شدیم که با خانمش اختلاف داشت . پرونده در دادگاه تجدیدنظر بود . آقا متهم بود به خانمش فحش داده .در شهرستان محکوم به تحمل شلاق شده بود به حکم صادره که اعتراض شده بود دادگاه تجدید نظر گفته بود باید شاهد بیاید . ما که رسیدیم سالن دادگاه دیدیم خانم و شاهدش که خانم بود به همراه شوهرش حاضر شده اند . با خود تو راه می گفتیم که احتمالا شاهد چون خانم است به جلسه نیاید . ولی دیدیم که با شوهرش اومده . خانم این همکلاسی که حالا اونجا تجدیدنظر خوانده بود چادری و لاغر اندام بود . تو راهرو همین که ما رو دید به سمت ما هجوم آورد و ما رو گرفت زیر رگباری از حرف و بد و بیراه . سمت چپ راهرو کلا پنجره های بزرگ بود به سمت خیابان و سمت راست هم برخی شعبات تجدید نظر بود و دفاتر. ما پناهگاهی جز اتاق شعبه نداشتیم . چند بار خواستیم وارد بشویم قضات شعبه گفتند منتظر باشید. آخرش که رفتیم داخل یکی از قضات گفت: شاهد باید بگوید این آقا چه فحشی داده . وسط دادرسی هم متوجه شدند که این دو زن و شوهر هستند. مزاح یکی از قضات گل کرد. ولی خانم با چادر صورتش رو پوشانده بود و زار زار گریه می کرد. اون قسمت چادر کلا از اشک خانم خیس شده بود . به رییس گفتم که این خانم که اینجا زار زار زده زیر گریه همین چند دقیقه پیش تو راهرو داشت ما رو تهدید می کرد. شاهد گفت:نمی تونم بگم قاضی:نه دیگه باید بگی. شاهد :می تونم بنویسم . شاهد نوشت و قاضی با صدای بلند خواند و گفت که باید بگیم .چاره ای نیست. من گفتم یک شاهد کافی نیست . قاضی گفت : علم قاضی چی می شه پس. دیدم می خواهد حکم محکومیت رو تایید کند . موکل گفت: من فحش ندادم اگه اون فحش داده منم فحش دادم . مطالب موکل مکتوب شد. من دیگه چیزی نگفتم صورتجلسه رو امضا کردیم . موکل زودتر از من از اتاق دادگاه خارج شد . من که پشت سر موکل خواستم بروم بیرون، دیدم موکل داره فرار می کنه سمت پله ها . منم فهمیدم چه خبره. منم الفرار .🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️ دیدم خانم بدو بدو افتاده دنبال مون .🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️ با این پای چلاق سه تا پله رو یکی کردم دویدم تا رسیدم به طبقه دوم جلوی شعبه ۱۲ که سالن رو تبدیل کرده بودند به سالن آمفی تئاتر و در اون قسمت ،سازه ای مکعب مانند بود که دو طرف آن خالی بود و سمت مخالف پله ها مخفی گاهی بود که ۴ تا صندلی اضافی اونجا بود و من اینو از قبل می دانستم. با نهایت سرعت که دویدم رسیدم به اون مخفی گاه . یک نفر هم روبروی من کنار در شعبه ۱۲تجدیدنظر نشسته بود . حالا نفسم که آروم گرفت اون اقاهه بهم گفت که یه خانم اومد تا وسط سالن سرک کشید و رفت . گفتم همون افتاده بود دنبالم . بعد از ربع ساعت از ساختمان دادگستری خارج شدم و به همکلاسی رنگ زدم اون اطراف بود . سوار ماشینش شدیم بریم شهرستان . خروجی شهر نگه داشت گفت می خوام سیگار بگیرم منم پیاده شدم پفک نمکی بگیرم حساب کتاب که می کردیم مغازه دار به موکل گفت چرا دستت می لرزه. نگاه کردم دیدم دست موکل می لرزید . لبخندی زدم گفتم از ترس زنش به جونش لرره افتاده(گذاشته بود رو ویبره) اسم همکلاسی بهروز بود . آقا معلم بود ولی اون وقت کارمند اداره شون شده بود . تو راه می گفت شلاق چیه می رم می خورم تو دلم گفتم نوش جان بعدا حکم تایید شد و برگشت . یه روز بهروز رو اطراف دادگاه دیدم .ازم پرسید راستی راستی شلاق رو می زنند؟ گفتم خب آره دیگه می زنند . چرا نمی زنند.

اونا بعدا از هم جدا شدند و عیسی به راه خود موسی به راه خود .

تیمور زمانی

 

ت‌ی‌م‌ورزم‌ان‌ی ۱۴۰۰/۰۸/۲۰