دوباره عاشقی
بعدسالها٬دوباره عاشقی
گل که می کنی
من پر از شکوفه می شوم
واژه های عاشقی ز شعر من طلوع می کنند
آبروی عاشقانه ام دوباره می رود
آرزوی عاشقانه از سرم برون نمی رود
***
سالها گذشته است ازآن بهار عاشقی
سالها گذشته ام ز هر چه بوده و شد
سالها دویده اشک من به گونه ام
بعدسالها
می توان دوباره گفت
عشق ما فراتر از ترانه و غزل
ماورای هرچه بود و هرچه هست ٬بوده است
***
در مقدّرات عاشقی
من نمرده ام هنوز
زنده ام
من درانتهای ذهن تو شکفته ام
گرچه سالها شکسته ام
من بدون انتظار پاسخی
شکسته ام
درآرزوی لحظه های عاشقی!
***
می توان دوباره عشق را نظاره کرد
می توان دوباره گفتگوی عاشقانه داشت
می توان به روی برفها دوید
می توانی از "نمی توان"گذشت!
تیمورزمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ۱۷/۸/۱۳۹۰ــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ۱۷/۸/۱۳۹۰
الان داره برف می باره اینجا . به یادگار ، برفها رو هم در آخر آوردم.