سلماس و غزل

به سلماس آمدم خوشحال و خندان, کاش با شادی
بگردم در دیار عاشقان با عشق و آزادی

اگرچه این سفر با یک بغل پرونده شد آغاز
شدم مات همین شطرنج و این شهرستان و این شادی

نه دعوت کرده بود اینجا کسی ما را در این غربت
ولی شد این سفر قسمت, از الطاف خدادادی

چو چشمی تیزبین در نقشه ی ایران شده پیدا
از اول ابن حوقل گفته اینها را به استادی

به دوری زلزله سلماس را با خاک یکسان کرد
تو گویی چون تورنتو ناگهان اینجا شد آبادی

کنار پیکر بیجان دریاچه شدم گریان
که شاید لطف حق, ابری, بگریاند در این وادی

خدا را آنچنان گرید کزآن سیلاب راه افتد
که هم دریاچه جان گیرد, هم این شاباش دامادی

به دست حضرت مهدی(عج)شود دنیای ما آباد
که دلها بیقرار او و او مشغول صیادی

به یاد حجت قایم(عج) غزل شد همچو الماسی
در این سلماس زیبا شد به زیبایی از او یادی

به فضل بیکران حق,به عشق مهدی موعود(عج)
(زمانی) راست کن قامت, که تو چون شاخ شمشادی

تیمورزمانی

١٤٠٣/٠٦/١٨