انجمن شعر شاعران انقلاب اسلامی شیراز
انجمن شاعران و انقلاب اسلامی شیراز
آدرس انجمن حوالی باغ دلگشا بود. تابلوی انجمن بر سر درب منزل آقای محمد خلیل جمالی متخلص به ( مذنب) نصب شده بود. جلسات آقایان پنجشنبه ها برگزار می شد.
همه بروبچه هایی که در اردو های شعر و قصه نویسی به عنوان شاعر در نیشابور و رامسر و همدان در سالهای 69 و70 و قبل و بعد از آن در اردوهای مشابه شرکت کرده بودند، آقایان احد ده بزرگی ، محمد خلیل جمالی ، نصرالله مرداني، آقای یاری و عباس براتی پور و سایر شعرایی را که به خوبی با این اردوها حشر و نشر داشتند ، می شناسند. نویسنده این سطور واین خطوط نیز جزء همان دانش آموزان بوده است. بالاخره من هم از این طریق با آقای ده بزرگی آشنا شدم.
تصویر: استاد من ٬احد ده بزرگی
در سال 1371 که پذیرفته شده رشته حقوق دانشگاه شیراز بودم پیش از آنکه به فکر حقوق باشم ، بیشتر به فکر پیوستن به جماعت شاعران بودم. به همراه خرت و پرتی که از نقده به شیراز برده بودم لای دیوان شهریار ، عکسی را که با آقای ده بزرگی ، در باغ رود نیشابور با هم گرفته بودیم ، برده بودم و از خوش حادثه معلوم شد که دانشکده حقوق در باغ ارم و اداره محل کار آقای ده بزرگی در کوچه روبروی باغ قرار دارد یعنی همسایه شده بودیم. كوچه معروف كوچه آموزش و پرورش عشاير
رفت و آمدها به محل کار آقای ده بزرگی شروع شد و نهایتاً آدرس انجمن را که مدتها پیش از ایشان گرفته بودم ،پی گرفتم و با دوست و همکلاسی بنام ( بهرام زحلی) در دوم اردیبهشت 1372 به سراغ انجمن رفتم آقای ده بزرگی گفته بود (( هر وقت بری ، آقای جمالی تشریف دارند . شب و روز اونجاس ) )
وقتی در زدیم ، مرحوم نصر الله مردانی ،خواب آلود در را باز کرد،
نصرالله مردانی
با صدای زنگ در بیدار شده بود، معلوم بود تا دیروقت خوابیده بوده است. پس از احوال پرسی گفتیم برای انجمن آمده ایم، آقای ده بزرگی آدرسی داده است،اندکی در حیاط بزرگ همان منزل منتظر ماندیم، مثل حیاط یک مدرسه بزرگ بود بعد وارد اتاق بزرگی در سمت راست درب ورودي شدیم. کنار درب ، داخل حیاط و جلوی پنجره درخت توتی سایر گسترده بود.
آقای جمالی، صاحب منزل ،اصالتاً اصطهباناتي است. روزگار پر پیچ و خمی از زندگی را طی کرده است، با آن سن و سال ، به گرمی از ما پذیرایی کرد، بی بضاعت رفته بودیم، یاد آور شدم که در نیشابور و رامسر ، به خیال خودمان شاعر پیشه بودیم آقای جمالی گفت جلسات بعد از ظهر پنجشنبه ها برگزار می شود.
دکوراسیون ته اتاق،کتابخانه ای بود پر از کتابهای شعر و ادب فارسی ( سپرده بلند مدت شعرا ) عکس گرفتیم و برگشتیم.
بعد از ظهر اولین پنجشنبه ، به انجمن رفتیم ، اشتباه کردم در زدم . در نیمه باز بود مثل در همه انجمن ها ، پیر مردی 60 ساله با کلاه نمدی و با چهره ای بر افروخته و ناراحت و با شتاب ، روی پله ها حاضر شد ، نیم تنه ای بر تن داشت . سلام کردم ،خشمگین بود ، چیزی نگفت ، سپس به تندی با لهجه شیرازی داد زد : وقتی در بازه ،چرا در می زنی؟ آقای ترکی بود دعوت کرد رفتم داخل اتاق انجمن. شعرای حاضر کنار دست آقای جمالی نشسته بودند. همه شیرازی بودند. پیر میکده عشق نیز زودتر از همه دم در نشسته بود.
پیر میکده عشق ، شاعری بود به نام عصار مسئول چایی بود. فلاکس چایی همیشه پر بود از مهربانی و سکوت عصا ر. آقای جمالی ، ( عصار) را همیشه ( پیر میکده عشق) خطاب می کرد.
جلسات با تلاوت آیات نورانی قرآن کریم آغاز می شد به تماشا سوگند و به آغاز کلام . سپس آقای جمالی ، از شعرا می خواست که شعر بخوانند.
در وصف حال آقای ده بزرگی در جلد اول کتاب حماسه ها همیشه آمده است که در سالهای قبل از پیروزی انقلاب ، با تشکیل انجمن ادبی حافظ که جلسات آن ،به صورت مخفی برگزار می شد ، مبارزات سیاسی خود را دنبال می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسم انجمن ، به ( انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی) تغییر کرد ولی در دوران تحصیل در شیراز که به انجمن رفت و آمد داشتم ، نه دیدم و نه شنیدم که آقای ده بزرگی در انجمن حاضر شوند ، همیشه احترام ایشان را لازم می دانستم و هرگز هم به خود اجازه ندادم در این مورد از ایشان سوالی بکنم.
پیر مردی به انجمن می آمد به نام ( پرهیزکار) و دیگری ( مجرد) نام داشت شاعری راننده پیشه نام ( حسینی ) هم حاضر می شد، یکی دیگر با دوچرخه هر پنجشنبه در انجمن حاضر می شد و شعر هاي عامیانه از حفظ می خواند ، اسم شاعر دوچرخه سوار را نمی دانم و نمی دانستم . همه انجمن ها دست در گره زلف یار داشتند. ندیدم در آن سالها در انجمن ، کسی به زبان معاصر و متحول و اثر گذار و مطرح گرایش را داشته باشد.
( کافی ) هم می آمد ( نادر بختیاری) را ( صوفی صافی ) خطاب می کرد ،
( نادر) دانشجوی قدیمی دامپزشکی همان دانشگاه بود و در خوابگاه ملاصدرا اتاق داشت.
قدیمی های انجمن با عبارات شاعرانه همدیگر را خطاب می کردند. به ( پرهیزکار ) می گفتند: در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است - کافر هم چون پیر شد می شود ( پرهیزکار) و او می خندید و چیزی نمی گفت ) یا وقتی آقای مجرد می آمد آقای ترکی با لهجه شیرازی خطاب به آقای جمالی می گفت : (آقای جمالی نمدونم چرو مجردا دیر میان جلسه ؟) او هم می خندید.
درخت توتی که قبلاً ، یکی از محل های پذیرایی شاعر جماعت بود، وظیفه هر یک از شعرا تناول از توتهای درخت بود هر کس به قدر سهم خود يعني يك دل سير.
ایام داغ تابستان زیر درختان وسط حیاط ، صندلی های قدیمی کوچک تا شو به صورت دایره وار می چیدند و به قول ما حلقه می زدند. پیر میکده عشق همیشه چایی آماده داشت . در خلال همان سالها ، پیر میکده عشق ، از سفر معنوی حج بازگشته بود. رباعی سروده بود که مضمون آن ، در بیت دوم چنین بود که همه به مکه صنم پرست رفتند و صمد پرست آمدند. من صمد پرست رفتم و صنم پرست برگشتم. (( احسنت ) های آقای جمالی گل می کرد ، آقای جمالی همه را تشویق می کرد، مدتی بعد عصار دیگر به انجمن نیامده . مرحوم شده بود.
هراز گاهی مهمانهایی به جلسات عصر پنجشنبه می آمد ، یکی از آن مهمانها آقای ( حداد عادل )بود.
آن روز جلسه شلوغ بود. خانمها هم آمده بودند. می گفتند جلسات خانم ها دوشنبه ها برگزار می شود. در آن دوران آقای (حداد) معاون وزارت آموزش و پرورش بود. آقای جمالی یک دسته گل نرگس آماده کرده بود.می گفتند. آقای حداد ،گل نرگس دوست دارد.
آقای حداد پس از خوش و بش ،شعر خواند ، یکی از شعرا خواهش کرد شعری را که برای شهید مجید حداد عادل سروده است بخواند.
در جلسات ،آقای جمالی مقرر کرده بود که هیچکس حق ندارد به شعر شاعران جدید الورود یا مهمان ایراد بگیرد و انتقاد کند مگر اینکه شاعر جدید یا مهمان بیش از سه بار در انجمن حضور یابد. هر گز در انجمن دستور صادر نشد که فلان سبک را پیروی کنید یا نه و یا چنان شعر بگویید یا نه. همه جلسات،آزاد بود . آزاد آزاد ، هر چه می خواهد دل تنگت بگو!
بعضاً شاعران دلسروده های خود را چنان با آب و تاب می خواندند که گویی شاهکار ادبی فاخری آفريده اند. در آن ایام ،تحولی در شعرهای انجمن ندیدم ولی اشعار خوب هم کم نبود که می خواندند.
آقایان مجرد ، پرهیزکار ، حسینی ،ترکی ، خلیل شفیعی ، کافی ، نادر بختیاری بیش از دیگران در آن ایام حضور داشتند، من هرازگاهی می رفتم ، بقیه را هم می دیدم غیر از اشخاص فوق الذکر ، مثل من گذرا به انجمن سر می زدند ما شاعر جماعت عادت که سروده ای را که خیال می کنیم خوب است چندین و چند بار بخوانیم تا طرف را کچل نکنیم ،دست بردار نیستیم و چه جایی بهتر از انجمن که به جای چندین و چند بار خوانده یک شعر ، می توان یک بار و برای همیشه و برای همه در انجمن خواند ، منظور از این مطلب این بود که وقتی شعرای گذری مثل من ، سروده ای نداشتند ، به انجمن نمی آمدند و شاید این ، تصور بنده باشد و دلایل دیگر هم می تواند مزیدبر علت باشد.
انجمن خیلی هم شلوغ نمی باشد ، فقط وقتی آقای حداد آمده بود، شلوغ بود . گاهی جدلهای ادبی رخ می داد ، فقط و فقط در محدوده الفاظ و عبارات و سلاست ابیات و رسايي آنها در می گرفت مثلاً ( شنفتم ) در شعر آوردی خوب بود می گفتی ( شنیدم) کسی از جماعت شعرا به سبک و سیاق و تعلق به جریان ادبی و لزوم تحول و یا پرورش استعداد خاص یا صدور دستور العمل یا اتخاذ راهبرد ادبی و پیروی از جریان خاص ادبی کاری نداشت. انجمنی به این راه و روش بیشتر به این درد می خورد که شعرا محلی برای خواندن اشعار ناب خود داشته باشند. کسی نبود که انجمن را به مفهوم خاص رهبری کند یا از جریانهای ادبی معاصر سخنی بگوید و آگاه سازی کند ، با این وضعیت احساس می کردم روزهایی که به انجمن می رفتم وقتم تلف می شود. نمی شد هم نرفت .
پنجشنبه ها ، دانشگاه تعطیل بود برای من فرصتی بود که از بحث و جدل حقوقی در کلاس در ایام هفته رها شده و آخر هفته به انجمن بروم.
بحث و جدل حقوقدانان
تیری که همیشه بر خطا رفت
دلتنگ شده ( زمانی ) از ما
از باغ ارم به ( دلگشا ) رفت
ولی هراز گاهی با خیال شاعری واژه های مختلفی را می چیدم و فکر می کردم شعر گفته ام می رفتم سراغ احد آقای گل : احد آقا با اغلب شعرا آشنا بودند . از زمان اردو.های شعر و قصه و کتاب خوانی دروه دانش آموزی تا شب ها شعر عاشورایی که در شیراز برگزار می شد. آقای ده بزرگی همیشه به گرمی نه از من ، بلکه از همه کسانی که به اداره ایشان سر می زدند ، پذیرایی می کرد خیلی ساده با لبخند و احترام و یک استکان چایی هر کجا هست خدایا به سلامت دارش .
برگردیم به انجمن .
آقای جمالی، می گفتند لازم نیست شاعر انتقادات را بشنود شعرش را باید بگذارد لب تاقچه و بعد از سه چهار ماه اگر شعرش را دو باره مطالعه کند می فهمد که چه ایرادی دارد،آقای جمالی با همه مهربان سخن می گفت و به نرمی با همه مطایبه و شوخی می کرد به جوان ها می گفت : پیرمردان صد سال آینده
مرداد 1375 رفتم شیراز که گواهی بگیرم و بروم خدمت سربازی. شیراز جهنم بود ، هوای لطیف آذربایجان کجا و افتو جنگ شیراز کجا !
عصر پنجشنبه که هوا رو به خنکی بود ، سری به انجمن زدم ، طبق معمول روال سالیان گذشته ، شعرای شیرازی زیر درختان وسط حیاط انجمن نشسته بودند، پس از قرائت آیاتی از قرآن کریم ، شعرا به نوبت شعر خواندند. قرآن کریم را نه با صوت و نه با ترتیل ، بلکه آیات کوتاه و آسان و به صورت قرائت ساده یکی از حاضرین می خواند. قبل از خواندن اشعار ،آقای جمالی گفتند که قرار است خانم پرفسور آنه ماری شمیل در حافظیه سخنرانی کند ، قرار بود آقایان به حافظیه بروند. آقای جمالی گفتند که خواهش می کنم فقط شعر بخوانید و نقد و بررسی را برای جلسه آینده نگه دارید تا به سخنرانی برسیم بعد گفتند ( این خانم بهتر از من فارسی صحبت می کنند.)
شعرا شروع کردند . نوبت به من رسید و غزلی خواندم با مطلع ( دارم خیال طرحی از ایوان سوخته ) بالاخره نوبت به شاعری رسید حدود 45-43 ساله. غزلی خواند که مذاق هیچکس خوش نیامد . کسی چیزی نگفت ،ما مهمان بودیم و در اطاعت صاحبخانه – البته بنده که نه بلكه همه شعرا مهمان آقای جمالی بودیم ، سکوت ممتد مطلق ، شاعر بیچاره را معذب کرد، شاعر نگاهی به اطراف کرد و به چهره همه نگریست و گفت : حرفی نیست ؟ یواش یواش از گوشه و کنار رگبار انتقاد شروع شد. . من فقط شنونده بودم، همه انتقاد کردند شاعر یک تنه در برابر همه ایستاده بود، هنوز به منتقدی پاسخ نداده بود دو سه نفر دیگر از زوایای مختلف انتقاد می کردند. از نفس افتاده بود. شعرای کم سن و سال هم انتقاد می کردند. شاعر هرازگاهی نفس تازه می کردو نهایتاً شاعر عزیزی که بنده اسم ایشان را نمی دانستم در پاسخ به همه گفت که این شعر خوانده شده را در فلان روزنامه می خواهد چاپ کند و هنوز برای جرح و تعدیل فرصت دارد. ناگهان سر و صداها فروکش کرد و آقای جمالی با همان لهجه پر محبت و ملایم خود گفتند:
(( خلاصه بگویم ، این شعر قابل چاپ نیست ))
شاعر عرق پیشانی خود را پاک کرد و گفت (( خواهشاً ، خواهشاً اونایی که کلاسشون از کلاس من پائین تره ،حرف نزنن تا من از کلاس اونایی که کلاسشون از کلاس من بالاتره استفاده کنم.))
جلسه تمام شد و هنوز فرصتی نشده تا به انجمن سری بزنم و خاطرات گذشته را زنده کنم .
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
تيمور زماني