.

مولانا ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم درویش فقیریم و در این گوشه دنیا با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم گر یار وفادار نداریم عجب نیست ما یار بجز حضرت جبار نداریم با جامه صد پاره و با خرقه پشمین برخاک نشینیم و از آن عار نداریم ما شاخ درختیم و پر از میوه ی توحید هر رهگذری سنگ زند بار نداریم ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید حاجت به می و باده و خمار نداریم بنگر به دل خسته ی شمس الحق تبریز مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم

 

یاران ارم شمسه ی نه منظر عشقند

با یاری تان چشم به اغیار نداریم

عشق است کرامت گذر افتد چو به شیراز

جز دیدن بهروز و اسد ، کار نداریم

با منفرد از جهرم و جُبذر به در آییم

هرچند به کف برگه ی احضار نداریم

یعقوب در آن گوشه غم دیدن یوسف دارد

به دل و ما سر انکار نداریم

از فیضی🌹و یاران سبکبار مهاجر

یاد آر که جز دیده ی خونبار نداریم

این قصه چه زیبا که چو تیمور زمانی

بین شعرا ، شاعر بیکار نداریم