مثنوی اصفهان 
______

گذشتم من از راه شاهی که بود 
به شمعی پر از نور ماهی که بود 

چو شد سیزده از بهار زمان 
خوش آمد در این مثنوی  اصفهان  

گره می زدم سبزه در سبزه من
به یاد گهرهای خاک وطن 

ز تالار آیینه نصف جهان 
درخشید و شد ملک شاهنشهان 

نی سوزناک کسایی رسید 
چو خورشید، شیخ بهایی رسید 

چه پروانه با شمع پنهان که سوخت 
چه دردانه سر در گریبان که سوخت 

ز گیتی همایش گرفت اصفهان 
شنیدم شده، سازه ،نصف جهان 

زیارت نکرده منار زیار 
به تاریخ از آجر شده ماندگار 

غزل خوان ، جوان شو به باغ جوان
تو ای شاعر عاشق تر زبان!

بپرس از من آن کاخ آیینه کو!؟
بگو آتش روشن سینه کو   !؟

چه می شد اگر  ظلّ سلطان نبود 
چه می شد اگر دست شیطان نبود 


به سنگی یکی گوهر جان شکست 
نمک خورده بود و نمکدان شکست 

ز تاک ملک روح من مست مست 
شدم باز هم شاه شاهد پرست


ز محمود افغان و تیمور لنگ 
نبوده بجز قتل و کشتار و جنگ 

 ز محراب التایجو جان من 
کند جلوه در جلوه جانان من 

بگو ساربان برج پیزا کجاست 
بگو کاروان درج زیبا کجاست!؟

غریبی برو در  غریبانه کوب!
چو راهت دهد ره به میخانه کوب!

برو پشت تبره پناهی بگیر 
ز تاریخ آنجا گواهی بگیر 

ز نقش دل آمد چو نقش جهان 
به تاریخ مانده هنر جاودان 


گلی چون فرایبورگ و خواهر چو ماه 
جواهر چو خود بود و ماهش گواه

چو سیمرغ و هرچند در آشیان
 بر او هم نشان گشته در چین، شیان 

نوشتند بر سر در قیصری 
چو شد برج قوس  اول آذری


از الفاظ ترکی رسیده به گوش 
که طخچی به قدس آمد از باغ قوش 

سروشم ز هاتف غم جویبار
به گوشم رساند از دل شهردار 

چه گنجی نهان ماند و کنگازیان 
ز تاریخ خود بی خبر در زیان 

ز لنبان و از چاه حضرت برآ 
ز عشرت قدم نه به دولت سرا 

ز رهنان ، نشان ، مسجد قبلتین 
که رینون ز گندم شده نور عین

نه، گویا که گویند خاکش زر است 
به نایی که مانده ،همین بهتر است  

ز ولدان و وردان و منشور گل 
همه روح و ریحان و مستور گل 

چو جلفا ز جلفا نشان یافته 
به فرهنگ غربت  ، روان یافته 

کنار تو ای باغ گل ، پاچنار 
نه برگ گلی ماند و سرو و چنار  

ز درّ و گهر ، دشت در دشت ، پُر 
ز تاریخ شاهان به گلگشت، پر 

رسیدم سحر چون به مشتاق دو 
شدم از سر عشق،مشتاق تو 


چو گل شد فریبای بخت هنر 
مخوانش بجز پایتخت هنر

✍️ تيمور زماني
#شعر_ادب_پارسي