T Z: 😂

من ننه مو دوس دارم .

____________________________________

معلم دینی و قرآن مون امتحان گرفته بود و ورقه ها رو پخش می کرد . همه خفه خون گرفته بودند . جیک هیشکی در نمی اومد . ورقه ی هرکی رو بهش می داد نمره شو هم می خوند . اونایی که کمتر از ۱۰ گرفته بودند برای مجازات پای تخته سیاه می اومدن و معلم محترم دستی به سر و رو شون می کشید . یکی از اون مجازاتها این بود که دانش آموز بدبخت باید داد می زد و نمره شو می گفت. 

نوبت من که شد . معلم بی تربیت مون گفت : تیمور زمانی بعدش گفت : ۶ با ترس و لرز از جام بلند شدم و رفتم پای تخته . گفت :داد بزن و نمره تو بگو .

هرچی زور داشتم داد زدم گفتم :۶

معلم خیلی کتکم زد . انگاری بهش فحش خواهر و مادر داده بودم . معلم انقده بهم اردنگی زد که هنوزم دردشو حس می کنم . تا به حال کسی بهم اونطور اردنگی نزده. کلی به سر و صورتم سیلی زد .

معلممون از روستا می اومد . هوا که خراب می شد با چکمه می اومد . چکمه ش تا  زیر زانو می رسید . معلممون ریش انبوهی هم داشت . من که داد زدم نمره مو گفتم ، سیلی و اردنگی شروع شد.

کلاس اول راهنمایی بودیم . دو شیفت می رفتیم مدرسه . کلاس دینی مون بعد از ظهر بود . اون روز که معلم بچه ها رو می زد هوا ابری بود . دایی هم که با ما همکلاس بود ، از همه قد بلند تر بود و گوشه ته کلاس می نشست . دایی مبصرمون بود . معلم دینی قرآن مون علاوه بر معلمی ، همه کاره ی مدرسه بود .

خونه معلم خیلی دور بود . از نقده باید می رفت محمدیار . از اونجا هم باید می رفت سه راه . از اونجا هم باید می رفت روستا ‌.

چون همه کاره بود ،همیشه ۴۰ دقیقه زودتر کلاس رو ول می کرد و می رفت .

روزی درس مون در مورد (مادر ) بود . معلم در  مورد مادر حرف می زد .  دایی با رفیق بغل دستی پچ پچ کرد و نیشش وا شد . خنده ی لامصّب کش دار شد .

خنده به هق هق رسید . معلم دید . کفر معلم  در اومد . معلم خیال کرد خنده ی دایی مربوط می شه به بحث مادر . بر اساس تصوراتش شروع کرد به تهدید دایی . معلم به دایی  از پشت  عینک ارزون قیمتش با اون ریش و پشم چشم غرّه رفت  و داد و هوارش شروع شد . گفت :نکنه پسر تو خونه داری مادرتو اذیت می کنی!؟ گفت: نه عاغا  ! من مادرمو دوس دارم .

معلم مثل گنه چسبید.  ول کن ماجرا نبود . دایی هم می گفت :نه عاغا من ننه مو  خعلی دوست دارم . معلم تهدید کرد گفت :وَالله اگه ننه تو اذیت کنی اخراجت می کنم .

دایی هم هی پشت سر هم قسم می خورد می گفت :من ننه مو دوس دارم .

معلم جرات نکرد بره دایی رو کتک بزنه . شاید می ترسید از دایی کتک بخوره . چه می شه گفت . بشره دیگه . ناراحتش کردی شاید از دستش کاری بر بیاد و دست رو معلم بلند کنه . فحشی نثارش کنه . کسی چی می دونه .

معلم اون روز انقده بد و بیراه گفت که یادش رفت زودتر جیم بزنه  بره خونه شون . آخرش زنگ خورد و معلم گورشو گم کرد . بعد از زنگ فحش و بد و بیراه شروع شد .

هیشکی تو اون کلاس از اون معلم دل خوشی نداشت . ثلث اول و دوم تموم شد .

عید شد .

از معلم خبری نشد ‌ .

یک معلم دیگه اومد  سر کلاس دینی و قرآن مون . جوانی قد بلند و با تیپ والیبالی . گفت ده سال تو تهران معلم بوده . لیسانس ادبیات داره و اینجا از سر ناچاری اومده مدرسه راهنمایی و گفت در دبیرستان معلم ما خواهد شد .

خبر خوب هم این بود که معلم قبلی مون ارتقا پیدا کرده و عاغا شده معاون تربیتی اداره آموزش و پرورش. 

گل بود به سبزه نیز آراسته شد. 

بعد از سربازی که اومدم شنیدم معلم ناراحتی قلبی گرفته . با خود گفتم دیروز امروز هم داره و امروز فردا هم داره . _________________________________________

ت زمانی  ۱۳۹۶/۰۱/۳۱