چرام
مثنوی "چرام"
__________________________________
چو اسکندر آمد به شهر "چرام "
"چه رامه" بدید و بشد خوش خرام
به آریو برزن رسید و مدام
گرفتند از هم بسی انتقام
همو پهلوان است و بس در جهان
چنین است و گویند از آن بی نشان
"چو روم است "اسکندر این گفت و بس
از این شد چرام و کشیده نفس
مرا دیدن آن هوا آرزوست
که در قبضه اش، باغ بلقیس از اوست
سیاه است چشمش ز " چشمه سیاه"
ولی صورتی دارد و قرص ماه
شمالِ جنوب است و مانند روم
گواه است شالی در آن مرز و بوم
چه گویا شده چشمه ی کورسا
چه جویا شده چشم هر پارسا
گرفتم به دل چون ندیدم "نِزِل "
چه گویموکه این کار عشق است و دل
من از "تنگ گنجه" چه گنجی نشان
دهم بر دل تشنه ی عاشقان
"زمانی " بس است از خیال "چرام"
چه روم و چه زنگی ،چه وحشی ،چه رام
دیماه ۱۳۹۵ تیمور زمانی
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 20:3 توسط تیمور زماني
|