سلام. 

علیه ی بابایی بابت حق الوکاله ناچیزی طرح دعوی کرده ام غیابی حکم گرفته ایم و الان طرف واخواهی کرده و این چند بیت رو برای اون بابا گفته ام در پاسخ :

 

 

 

موکل شد امروز واخواه من 

خود افتاده یکراست در چاه من 

 

به واخواهی او بافته صد دروغ 

ندانستم آموخته این نبوغ 

 

 

دروغ است یکسر همه گفت او 

اگر بشنوی گفته ی مفت او 

 

گرفتم بر او پول مفت از غبار 

ز دست همو ذلّه شد شهردار 

 

از آن پول مفتی ،شبش روز شد 

از این رو ز مفتی بد آموز شد

 

از این قصه هم، خرج او بیشتر 

از آن بیش، افتاده در درد سر

 

شده تاکنون خرجش از دخل بیش 

چه خواهد شد آخر که بدتر ز پیش 

 

ندارد نصیحت گری از درون 

چه شد آخر از کندن بیستون!؟

 

 چو شد زود خالی حسابش ز بانک 

برآورد بانگ آن سوار به تانک

 

برو بازده زود قرض وکیل 

که زود از تو گیرد به فرض دلیل

 

بگو چیست پانصد از این گیر و دار 

بترس از خداوند و روز شمار 

 

نگو کارمندیم و خواندم حقوق 

بگو من بدهکار ماندم حقوق!

 

برو پاس کن قرض خود ای پسر 

مینداز خود را به دوش پدر 

 

بگو من بدهکارم ای دوستان 

پشیمانم اکنون از این داستان 

 

"زمانی " شد این داستان یادگار 

از این پس ترا شکر پرودگار