💯

 

اگر حلالم نکنی، بگیرد امشب نفسم 

"اگر" ندارد غزلم،همیشه کنج قفسم

 

چه گویم ای گل ،خجلم، چگونه ای قرص قمر؟

منی که رفتم ز میان ، منی که چون هیچکسم

 

تو شاه و من مثل گدا ، جز این نگویم به خدا 

به پای عشقت نرسم ، تو ماه و من خار و خسم 

 

دل من آکنده تو ، منم سرافکنده تو 

که در وفای تو جز این ،نبوده در دسترسم 

 

گرفته آدینه تو ،شکسته آیینه تو 

شکسته ساز دل من ،گرفته بانگ جرسم 

 

کجایی ای هستی من،نگفتی از پستی من ؟!

نگویی از مستی من،نگیرد امشب عسسم

 

اگر حلالم نکند،نطر به حالم نکند

اگر نبخشایدم او، همین عذاب است بسم

 

گرفته امشب نفسم، ز بس که گفتم به خودش

اگرحلالم نکند ،بگیرد امشب نفسم

 

 منم یکی بنده حق، که بردم از عشق،سبق

"زمانی " از روز ازل، به عشق حق ملتمسم

۱۳۹۳/۹/۱۸

_____________________________

 

گر حلالم نکند باز نیاید نفسم

نفسی نیست چو من زخمی کنج قفسم 

 

قفس باز مرا ، "باز " نشاید گفتن 

چو در این رهگذرم نیست به تو دسترسم 

 

دست من کوته از آن دامن و این قصه دراز 

گر نبخشایدم او ،کشته دست عسسم 

 

عسس امروز تویی در قفس امروز منم 

وای اگر بی تو رسد ناله بانگ جرسم 

 

چه شود گر تو ببخشایی و من زنده شوم 

فرض کن در قدم عشق تو من خار و خسم 

 

من جفاکار و تو ام باز وفاداری کن 

من ستم کرده ام و باش تو فریادرسم 

 

از دل مست بداندیش شکایت دارم 

بنده عشقم و از خود به خدا ملتمسم 

 

بگذر از جرم "زمانی " دل عاشق او 

گر حلالم نکنی باز نیاید نفسم 

۱۳۹۳/۱۰/۱

 

 

_________________________

 

 این مدت که نبودم با دوستی قهر کردیم و نهایتا طبق معمول من همه تقصیرها رو به گردن گرفتم و ای دو غزل سروده شد به همراه ابیات دیگری هم جهت طلب بخشش و هم اعلام و قهر و آشتی ولی هنوز آشتی کامل برقرار نشده 

 

در این میان و دراین حال و هوا با مشاوری مشورت کردم بهم گفت :

   

      در جمع تنهایی ،خیلی تنها ،کسی روح و فکر و احساست رو نمی فهمه ، از لحاظ روحی خسته چ آشفته ای ،همدم و هم صحبت نداری ،علاقه هست،زندگی هست ، عشق نیست!

دیدم خود مشاور احتیاج به مسورت داره ،منو باش با کی داشتم مشورت می کردم.

به هر حال ،این مشورت هم موجب شد شعر زیر رو بگم :

 

نفسی هست مرا ،هم نفسی نیست مرا 

چه بگویم ز کسان،هیچ کسی نیست مرا 

 

شاهدم باشکه من باز پریشان خاطر 

شکوه دارم ز خودم ، دادرسی نیست مرا 

 

من خود از خود قفسی ساخته ام بر دل خود 

نتوانم که بگویم قفسی نیست مرا 

 

سالها فکر من این بود که در دور زمان 

در دل شب به سحر دسترسی نیست مرا 

 

ز در نوش لبان رانده و وامانده منم 

در بهار دلم از عشق بسی نیست مرا 

 

با که گویم سخن و با که برآرم آهی 

ناله ها دارم و فریادرسی نیست مرا 

 

به هوای غزل امشب که سرودیم و گذشت 

تو مپندار که در دل هوسی نیست مرا 

 

به هوای غزلی باز "زمانی " می گفت 

گرچه من زنده ام اما نفسی نیست مرا 

۱۳۹۳/۹/۲۴

 

_________________________

 

 بعد از این حال و هوا شعر طنز زیر رو گفتم در( جلب رضایت شاکی )

تمرین شعرهای جدی فوق ، نتیجه اش شد شعر طنز و به دل چسبید!

😛

 

 

 

 

تا پاک کنم اشک ز چشمان تر تو

خون شد جگرم ای گل خندان به سر تو

 

گه پول طلب می کنی و گاه مجازات

آخر چه شده قیمت جلب نظر تو

 

 

بعداز نظر و زمزمه های در گوشی

بخشیدی و گفتی که نبخشد پسر تو

 

گاهی تو ببخشی و وکیل تو نبخشد

تا گنده شود آن طلب مختصر تو

 

در محکمه رو می زدم ایکاش به قاضی

تا باز نبینم رخ همچون قمر تو

 

 

هم منت و هم رشوه و هم پول و مجازات

آفت زد و اسمش به رضایت ، هنر ت

و

گر کافر حربی ز خدا خواست ،ببخشد 

اما تو نبخشیدی و این شد نظر تو 

 

گفتم که ببخش و چو نبخشی به جهنم

آخر چقدر ملتمس افتم به در تو

 

شاکی نشود خر به غزلهای «زمانی»

چون خر نشود من چه بگویم «جگر تو …»

______________

اینم شعر طنز که ما حصل این قهر و آشتی شد (گفتم که هنوز آشتی کامل برقرار نشده ) و ارسال کردم به اولین جشنواره سراسری عفو و گذشت 

 

به سلامتی دوستانی که نه قهر می کنند و نه آشتی!

 

💘