مثنوی تبریز

مثنوی تبریز 

 

مثنوی تبریز 

 

تو ای سینه ی زخمی سرزمین 
تو ای مشت فولاد ابریشمین

تو ای رشک شاهنشهان جهان 
تو ای سنگر  عشق ستّارخان 

تو ای شمسه ی شمس تبریز من 
تو دنیای عشق دل انگیز من 

ز تو کینه دارند این دشمنان 
شکستند در پایت اهریمنان  

مزیّن به فرش تو ایران زمین 
گرفتی ز دنیا هزار آفرین 

تویی نور دیده ، تویی جان پاک 
تویی افتخار همین آب و خاک
 
چنان پهلوان ، ایستاده سهند 
ولی دشمنان تو سر در کمند 

به لب ،چون عسل ؛ترکی آذری 
به هر شیوه ای ماه خوش منظری 

در اطراف تو زنده فوج نجات 
در اکناف تو عشق و آب حیات 

برای همیشه در این روزگار 
نگهبان تو ایزد کردگار

تیمور زمانی  ۱۳۹۸/۳/۱۰

مثنوی همدان

مثنوی همدان 

.

مثنوی همدان 

دل عاشق اینک که در بند توست
گرفتار عشق هنرمند توست 

بلندای الوند و تاریخ ماد 
در این خاک زرخیز مانده به یاد 

در این گنج نامه، در این چشمه سار
در این رنج نامه، در این آبشار 

ستوده شده ایزد کردگار
ز شاهنشهان مانده این یادگار 

می آید به گوشم صدای کوروش 
به تاریخ با هیبتی پر خروش 

در این مثنوی هگمتانه شکفت 
ز سرپنجه ی شیر سنگی چه گفت 

کجا رفته سر پنجه ی تیز تو 
چه شد بوسه ی حیرت انگیز تو 

امان از خرافات و صدها امان 
که عشق آمده در دل مردمان 

برو سوی طاهر، دو بیتی بخوان 
که سرچشمه ی عشق بینی در آن 

برو آتش عشق سینا ببین 
دل ماه بشکاف و آنجا ببین 

ستم دیده از دستبرد مغول 
چه شاداب اینک چنان دسته گل 

پر از سیل با اشک اشکانیان 
پر از سکّه با ضرب ساسانیان 

چه شد بعد پیکار تیمورها 
تن زخمی و سوز ناسورها 

نوشتند تاریخ مشروطه خواه 
زمین و زمان، آسمانش گواه 

به یاد آورم باز از روز قدس 
شهیدان جاوید پیروز قدس 

به میدان میشان برو شاد باش 
برو تخت نادر دل آزاد باش 

ز جولان و قاشق تراشان گذشت 
نویسنده ی عاشق سرگذشت 

نوشت از مشاهیر و عین القضات
رسیده به لب تشنه ، آب حیات

به تون و طِوَس شعر من خوب نیست 
بگو می شه شی در دل آشوب نیست 

پچا منتشر شد همین مثنوی 
تو بینی شده مثنوی، معنوی 

بری شی ته این شاعر آذری 
شب افتاده دنبال نام آوری

نِچای ای عزیز دلم دردجار 
وچانی بده تا نگردی دچار 

چه خوش لهجه اکنون که بر دل نشست 
چه گویم که شیرین تر از این خوش است

ز باج و خراجم خوشم بر کماج 
بر انگشت پیچم چه بستی خراج 

پر از فال و سوزن شد این روزگار 
چه نیّت کنی پیش آموزگار

به فال (زمانی ) در انشای عشق 
چه خواهد رسید از تمنای عشق

تیمور زمانی  

۱۳۹۸/۳/۷

مثنوی سنتدج

.مثنوی سنندج 

 

مثنوی سنندج 


از آبیدر آمد نسیم بهشت
بر ای سنه درس عشقی نوشت

(کلاقاه) بگذاشت بر کوچسار 
سنندج شکفت از یمین و یسار 

به دور کمر ، شال و پشتینه بست 
که این لذت از عشق نتوان گسست 

مثال یلان، زنده شد اردلان
یلان دیدم آنجا و زنده دلان 

به تن کرد کولنجه ماه تمام 
به رقص آمد از ساز دل،صبح و شام

ز رحمت نوایی رسید از سروش 
ز حکمت صفایی رسید از خروش 

جهانی شد این اشتیاق عظیم 
فغانی شد این اتفاق فخیم

ز حمام شیشه، ز حمام خان 
چه مانده ست برجای  غیر از دخان 

بگوئید شهر مساجد ، سنه 
که این افتخاری ست در السنه 

دل من عقیق حقیقت گرفت 
ز جذبه ، طریق طریقت گرفت

به عرش آمده تاج سلطان سراج
به فرش آمده گنج و باج و خراج 

نشان دارد از سبک قاجارها 
هنرمندی دست معمارها 

به عهد صفی می رسد این نشان 
نظر دارد آنجا همه کهکشان 

سراغی گرفتم من از چارباغ
چو خسرو که دارد ز شیرین، سراغ

برو سینما ، بوستان امیر 
هنر، نور و تصویر و بوی عبیر

به هل پرکه بازآ روان تازه کن 
به سرچوپی ای غنچه، جان تازه کن

به نظم قَدَم ، باز زیبا برقص 
هماهنگ با جمع و تنها برقص

برو سفره تزیین کن و مرحبا
که لانه بیاور به دولت سرا 

که دل سیر سیر است  از سنگه سیر
که گیلاخه چسبیده در سردسیر

عروس گلی بر گلیم سنه
نشسته چو ماهی در این ازمنه

پیاله به کف ، مثنوی خوان شده 
به عشق سنندج، خرامان شده 

(زمانی) برو تا به (آغه زمان)
که عشق جهان را دهی سازمان 


تیمور زمانی